تدوين سنت نبوى و نقش حكمرانان در آن
به نظر مى رسد چون مرگ زود هنگام عمر بن عبدالعزيز فرا رسيد, ابن حزم ازنوشتن حديث روى برتافت , بويژه آن كه يزيدبن عبدالملك نيز وى را از اين كار بركناركرد.اما در سال 105 ه ق هشامبـن عـبدالملك از ابن شهاب زهرى خواست حديث رابراى وى تدوين كند.برخى گفته اند هشام
ابن شهاب را بدين كار ناچار ساخت .از مـعـمـر, از زهـرى روايـت شـده اسـت كه گفت : ما كتابت علم [مقصود حديث است ]را خوش
نداشتيم تا هنگامى كه اين حكمرانان ما را بدان مجبور كردند.پس از آن بر اين راءى شديم كه علم
را از هيچ مسلمانى دريغ نداريم ((400))
در حـديـثـى ديـگـر است كه گفت : حاكمان از من خواستند آن را [حديث را] بنويسم ومن آن را
بـرايـشان نوشتم .پس از خداوند شرم كردم در حالى كه آن را براى حاكمان نوشته ام براى ديگران
ننويسم ((401))
ابـو الـمـليح مى گويد: ما چشم آن نداشتيم كه از زهرى حديث بنويسيم تا هنگامى كه هشام او را
ناچار كرد.وى پس از آن براى فرزندانش حديث نوشت ومردم نيز حديث رانوشتند ((402))
اينك مى پرسيم : آن حاكمانى كه راويانى را به كتابت وتدوين حديث فرا خواندندچه كسانى بودند,
آيـا آنـهـا هـمـان فرزندان ابو سفيان , حكم بن عاص وكسانى از اين قبيل نبودند, آيا آنان زادگان
كـسانى نبودند كه رو در روى پيامبر(ص ) ايستادند وتنها از سرناچارى به اسلام در آمدند؟ چگونه
مـى تـوان زادگـان مـروان كـه رسول خدا پدر ونيايشان رالعن كرده واز مدينه بيرون رانده است
امانتداران امانتهاى پيامبر(ص ) دانست ؟
يـا چـگـونه مى توان احكام دين را از معاويه گرفت , با آن كه اوست كه چون مغيره ازاو مى خواهد
بـراى خـوشـنـامـى بـيشتر! آزار بنى هاشم را واگذارد در پاسخ او مى گويد:هيهات ! هيهات ! به
ماندگارى كدام نام اميد بندم ؟ به آن مرد تيمى حكومت كرد وعدالت ورزيد وكارهايى هم كرد.اما
هنوز نمرده بود كه نامش از ياد رفت و تنها از او همين ماندكه بگويند: ابوبكر.سپس آن مرد عدى
حـكومت را به دست گرفت واجتهاد كرد وده سال تلاش كرد.اما هنوز نمرده بود كه نامش از ياد
رفت وتنها از او همين ماند كه بگويند:عمر.تنها ابن ابى كبشه است كه هر روز پنج بار نام او را فرياد
مـى كنند ومى گويند: اءشهدان محمدا رسول اللّه .پس كدامين كار ماندگار است ؟ وپس از اين
كدام نام مى ماند؟ تو راپدر مباد! سوگند به خداوند, هر چه هست مرگ است ومرگ ((403)) !
هـمو در جايى ديگر چون صداى مؤذن را شنيد كه مى گويد: اءشهد ان محمدارسول اللّه گفت :
اى پـسر عبداللّه , آفرين بر اين زيركى ! تو را همتى بسيار بلند بود! براى خود به كمتر از اين خرسند
نشدى كه نامت در كنار نام پروردگار جهانيان برده شود ((404))
هـمـو نـيـز كسى است كه چون به كوفه در آمد گفت : به خداوند سوگند, من نه براى آن با شما
جنگيدم كه نماز بخوانيد, نه براى آن كه روزه بگيريد نه براى آن كه حج بگذاريد, و نه براى آن كه
زكـات بـدهـيـد.شـمـا خود اين كار را انجام مى دهيد.من تنها براى آن با شما جنگيدم كه بر شما
حكومت كنم .اينك با آن كه شما خوش نداريد خدا اين خواسته را به من داده است ((405))
درباره پدر او هم روايت افزون از اين وفراتر از حد گفتنى است ((406))
ديـگـر بـار مـپـرسـم : آيا با آن كه مكر و حيله اين خاندان وموضع آنان را در برابر رسول خدا(ص )
مـى دانيم واز اين آگاهيم كه روح تعصب وتفرقه را ميان مسلمانان مى گستردند,باز هم مى توان
به روايتهايشان اطمينان كرد ويا آنان را امانتدار امانتهاى پيامبر(ص )دانست ؟
آيـا كـسى مى تواند به فقه حجاجى كه عبدالملك بن مروان را بر پيامبر(ص )برمى گزيند و راضى
نمى شود قبر رسول خدا(ص ) را زيارت كند اطمينان بورزد ((407)) ؟