وضوی پیامبر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

وضوی پیامبر - نسخه متنی

سید علی شهرستانی؛ ترجمه: حسین صابری؛ ویراستار: حمید موفقی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

موضعى ديگر

در بـيـشتر كتابهاى تاريخ آمده است كه سفيان ثورى در سال 140 يا 144 ه .

ق .

منصور را در منى ديد و درباره اسراف و تبذير وى به او اعتراض كرد.

منصور گفت : مى خواهى همانند تو باشم ؟
سفيان گفت : همانند من مباش .

اما كمتر از آنى كه هستى و فراتر از آن كه من دارم باش .

منصور گفت : بيرون رو.

ثورى از نزد او بيرون رفت و روانه كوفه شد و در آنجا به خرده گيرى و انتقاد ازرفتار ستم آميز وى
بـا مسلمانان پرداخت .

منصور مدتى تحمل كرد و سرانجام دستور داداو را بازداشت كنند.

اما او نيز
پـنـهـان شـد.

چـون مـنـصور در سال 158 درگذشت ثورى پنداشت با مرگ منصور اختلاف او و
حكومت هم از ميان رفته است .

از همين روى به زندگى در مخفيگاه پايان داد و از مكه بيرون آمد
و به حضور مهدى عباسى رسيد وهمانند عامه مردم بر وى سلام كرد.

مـهـدى گفت : اى سفيان , بدين سوى و آن سوى مى گريزى و گمان مى برى اگرقصدى ديگر
دربـاره تو داشته باشيم به تو دست نيابيم ! اينك هم كه بر تو دست يافته ايم بيم آن دارى آن گونه
كه خود مى خواهيم درباره ات حكم كنيم .

سـفـيان گفت : اگر درباره من حكمى دهى خداوندى توانا كه حق و باطل را از هم جدا مى سازد
درباره ات حكم خواهد كرد.

ربـيـع كـه ايـن گفت و گو مى شنيد به مهدى كه بر بالاى سر سفيان ايستاده بود گفت :آيا اين
نادان حق دارد چنين با تو روياروى شود؟ اجازه ده تا او را گردن زنم .

مـهدى گفت : خاموش اى مرد! آيا اين مرد و امثال او جز اين مى خواهند كه ما آنان را بكشيم و به
شـقاوت قتل آنان گرفتار شويم ؟ زمان قضاوت او در كوفه را بنويسيد, براين پايه كه هيچ كس در
هيچ حكمى بر او اعتراض نكند ((638))
حـكـمرانان با سپردن قضاوت به فقيهان قصد نابود كردن و از صحنه مخالفت به دركردن آنان را
داشتند و اين روايت خود گواهى روشن در اين باره است .

مـباركفورى در تحفة الاحوذى از شعيب نقل مى كند كه چون از سفيان خواست حديث سنت را بر
او روايـت كند گفت : بنويس : بسم اللّه الرحمن الرحيم .

قرآن كلامى غيرمخلوق است ...ـ تا آنجا كه
مـى گـويـد: ـ اى شـعـيب , آنچه نوشتى تو را سودمند نمى افتدمگر هنگامى كه مسح بر پاافزار را
بپذيرى .

بر اين عقيده شوى كه مخفى خواندن بسم اللّه الرحمن الرحيم در نماز برتر از جهر خواندن
آن است , به قضا و قدر ايمان بياورى و اين عقيده را بپذيرى كه نماز پشت سر هر درستكار و تبهكار
صـحيح است , جهاد همان بوده است كه گذشته و از اين پس تا روز قيامت جهادى نخواهد بود, و
صبر و شكيبايى بر فرمانروايى هر حكمرانى خواه ستمگر و خواه عدالتگر پسنديده است .

راوى مى گويد: پرسيدم : آيا همه نمازها چنين حكمى دارد؟
گفت : نه , تنها نماز جمعه و عيد قربان و فطر است كه بايد آن را پشت سر هرحكمرانى كه به نماز
ايـستاد بخوانى .

اما درباره ديگر نمازها اختيار با توست و مى توانى تنها پشت سر كسى نماز بگزارى
كه به او اطمينان دارى و مى دانى از اهل سنت است ((639))
ايـن نمونه اى از سياست منصور است كه بر پايه دو عامل تهديد و تشويق استواربود.

با دقت در اين
نـمونه مى توان دريافت كه چگونه منصور سياستمداراى زيرك بود كه با هر كس مناسب شخصيت
او رفتار مى كرد.

اينك روايتى ديگر را برمى رسيم تا ببينيم وى چه راههايى براى جاسوسى به كارمى بست و چگونه
دشمنان را مى آزمود و بازمى شناخت .

روزى مـنـصـور عقبة بن مسلم بن نافع ازدى را خواست و ماءموريتى بدو واگذار كرد.

او به عقبه
گـفـت : تو را مردى بلند همت و بلند جايگاه مى بينيم و اينك تو را براى كارى خواسته ام كه برايم
مهم است .

گفت : اميدوارم گمان اميرمؤمنان درباره خويش را به حقيقت درآورم .

منصور گفت : خود را پنهان كن و فلان روز نزد من بيا.

او چنين كرد و پس از چند روزى در همان موعد معين نزد منصور بازگشت .

منصور او را گفت : عموزادگان ما با حكومت ما نيرنگ دارند و براى ستاندن آن حيله مى پردازند.

آنـان را در خـراسـان در فـلان آبـادى طرفدارانى است كه با ايشان نامه نگارى مى كنند و برايشان
ماليات و ارمغان مى فرستند.

تو جامه ها و ارمغانهايى باخود بردار و روانه شو و به صورت ناشناس و
بـا نـامه اى كه از طرف مردم آبادى مى نويسى به نزد آنان برو.

سپس در منطقه آنان سفر كن .

اگر
ديدى از راءى خودبرگشته اند كه به خداوند سوگند چه دوست داشتنى و پذيرفتنى اند, اما اگر
بر راءى خويش همچنان مانده اند از اين باخبر مى شوى و از آنان حذر مى كنى و به همين سان پيش
مـى روى تا فروتنانه با عبداللّه بن حسن ديدار كنى .

اگر بخوبى از تو استقبال نكرد ـ كه چنين نيز
خـواهـد كـرد ـ صـبـر كـن و پيوسته به ديدارش برو تا با تو انس و دوستى يابد.

پس آنگاه كه قصد
خويش بر تو آشكار كرد به شتاب نزد من باز آى .

او چنين كرد و آنچه منصور گفته بود انجام داد تا آن كه عبداللّه بن حسن با او آشنايى يافت و بدو
اطمينان كرد.

در اين هنگام عقبه به او گفت : پاسخ نامه [نامه اى كه از طرف مردم آبادى طرفدار
عبداللّه بن حسن نوشته است ] چه شد؟
عـبـداللّه گـفـت : مـن براى كسى نامه نمى نويسم .

تو خود نامه من براى آن مردمى , به آنان سلام
برسان و به ايشان خبر ده كه فرزندم در فلان وقت قيام خواهد كرد.

عقبه كه اين شنيد آهنگ منصور كرد.

به حضور او رسيد و ماجرا را به وى خبرداد ((640))
مـنـصـور امـام صـادق (ع ), عـبـداللّه بن حسن و دو فرزندش محمد و ابراهيم و ديگرعلويان را به
صورتهاى گوناگون آزموده و در پى آن بود كه ببيند در زمينه اموال عمومى وسياست كشور چه
نـظرى دارند.

عبداللّه بن حسن و فرزندانش و ديگر علويان فريب نيرنگ عباسيان را خوردند و امام
صادق (ع ) يگانه كس از خاندان علوى بود كه در دام فريب و حيله آنان نيفتاد ((641))
مورخان نقل كرده اند كه منصور پيوسته در پى آن بود كه امام صادق (ع ) را دلجويى كند و به نظام
حكومت خويش متمايلش سازد.

در روايتى است كه منصور به امام صادق (ع ) گفت : چرا مانند ديگر مردمان به ديدار ما نمى آيى ؟
فـرمود: نه ما چيزى داريم كه به واسطه آن از تو بترسيم , نه تو چيزى اخروى دارى كه اميد آن نزد
تو داشته باشيم , نه در نعمتى هستى كه تو را بر آن تبريك گوييم و نه اين حكومت را بر خود كيفر
و عذاب مى دانى تا تو را بر آن تعزيت گوييم .

در روايتى ديگر است كه منصور به امام مى گويد: با ما همدم شو تا اندرزمان دهى .

فرمود: هر كس دنيا را بخواهد تو را اندرز نمى دهد و هر كس آخرت را بخواهد باتو همدم نمى شود.

اما اين شيوه ها
هيچ براى منصور سودمند نمى افتاد و بهره نمى داد, چه , امام صادق (ع )
مى ديد كه چـگونه منصور احكام دين
را به بازى گرفته و چه سان همانندامويان دين را پلى براى رسيدن به
دنياى خويش
قرار داده است پس چگونه مى تواند باچنين كسى همكارى و همراهى كند؟
از آن سـوى , هنگامى كه
بويژه پس از كشته شدن نفس زكيه , براى منصور روشن شد كه نمى تواند
امـام را بـه هـمـكارى با
خود وادارد و علويان را به لحاظ فكرى و سياسى به اردوى خويش كشاند
سياست خود را
تغيير داد و فريبكارى و خشونت را به عنوان دوركن سياستش به كار بست .

منصور پس از درهم كوبيدن
قيام نفس زكيه در مدينه و قيام ابراهيم در بصره سياست سختگيرى
و سركوب علويان
را شدت بخشيد.

/ 163