هـمـچـنين از حمران روايت شده است كه گفت : نزد عثمان بودم , آبى براى وضوخواست و وضو سـاخـت .چـون وضـو را بـه پايان برد, گفت : رسول خداچونان وضو گرفت كه من وضو گرفتم .سـپـس لـبـخـنـدى زد و گفت : آيا مى دانيد چرا خنديدم ؟ گفتند: خداوپيامبر(ص ) بهتر دانند.گـفـت : وقـتى بنده مسلمانى وضو سازد و وضوى خود را كامل كند,و آنگاه به نماز درآيد و نماز خويش راهم كامل كند, از گناه پيراسته شود, به سان روزى كه از مادر زاده شده است ((98)) بـاز هـم از حـمران روايت شده است كه گفت : ديدم عثمان آبى خواست .آنگاه دستانش را سه بار شست , مضمضه كرد, استنشاق كرد, سه بار روى و سه بار دستان خويش راشست , و سر و پشت پاى خـود را مـسـح كـشـيـده و آنگاه خنديد.پس گفت : آيانمى پرسيد كه خنده ام از چه روى است ؟ گـفتند: اى امير مؤمنان , چه چيز سبب خنده ات شده است ؟ گفت : از اين خنديدم كه چون بنده مـسـلمانى صورت خويش بشويد خداوندهمه گناهانى را كه او به صورت انجام داده است از وى بـزدايد و چون دستان خويش بشويد به همين ترتيب , و چون سر خويش مسح كشد به همين نحو, وچون پاهاى خويش پاك كند نيز به همين گونه [خداوند گناه او بزدايد] ((99)) اين چند متن بر ايـن دلالت داردكه خليفه , حتى تا اين زمان كه چنين روايتهايى درباره اش رسيده هنوز سر و پا را مسح كشيده است .ما اين ادعا رادر آينده با روايتهايى چند تاءييد خواهيم كرد.مساءله لبخند خليفه هم , بر خلاف آنچه سياق حديث و ظاهر سخن وى نشان مى دهد, از شادى او از پـاداشى كه براى وضو هست خبر نمى دهد, بلكه اشاره به نكته اى پنهان داردكه وى مى خواسته بـديـن وسـيـلـه صحابه را بيازمايد.آن نكته پنهان هم برساختن تغييراتى در وضو است كه خليفه صحابه را بدان آزمود و سكوت آنان را ديد.پـرسـش او درباره علت خنده نيز برانگيزاننده مخاطبان است .