در يك طرف دفاع از تجدد، پيشرفت، مقابله با سنت به نام تحجر و ارتجاع و عقب ماندگى و در طرف ديگر ترويج شاهى آرمانى، باستانگرايى و بازگشت به دوره جاهليت. اين تابلوى نامتجانس در ساختار و سازمان تجددگرايى ايران معاصر به گونه اى نصب شده است كه نديدن آن غيرممكن و نپرداختن به آن نه تنها خردگريزى است بلكه خيانت نابخشودنى به تاريخ اين مرز و بوم مى باشد. در هر صورت و با هر تعبير، در اين مسئله ترديدى نداريم كه تجددطلبى با آن مفهومى كه درك كرديم و دويست سال با مراتب مختلف اين نظريه زندگى نموديم، به همت جريانى آغاز شد كه تاريخ ما به غلط يا درست از اين جريان به نام «روشنفكرى» ياد مى كند. اين نظريه در تاريخ ما تعبير خاصى نيز دارد و صرفنظر از ماجراهاى تلخ و شيرينى كه داشته است نتوانست حسرت تجدد و ترقى ايران را از دل خود و جامعه بزدايد. اين ناكامى در شرايطى اتفاق افتاد كه تمامى ابزارهاى لازم براى تحقق بخشيدن به آن در اختيار اين جريان بود.