1- فقدان عقل خود بنياد، تجدد شرطى و عقل انضمامى و تقليد و تقيد به فرنگستان و از همه مهم تر انسداد باب تفكر و تعطيلى تعقل، اصلى ترين و اساسى ترين عوامل ناكامى و حسرت تجدد و ترقى جريان روشنفكرى در تاريخ ايران مى باشد. 2- اين عوامل ناشى از عدم انعقاد جوهر ذاتى روشنفكرى در جامعه ايرانى است. 3- روشنفكرى به مفهوم حقيقى هيچگاه در تاريخ ايران لباس هستى نپوشيد. 4- چون جوهر حقيقى روشنفكرى هيچگاه در اين كشور منعقد نگرديد، مدعيان روشنفكرى در شناخت نوزايى و تجدد جامعه ايرانى در عصر صفوى و استفاده از آن به عنوان الگوى مناسبِ تحول و تجدد ايرانى در دوران بعدى ناتوان و ناكام ماندند. تمدن و نوزايى ايران در عصر صفوى، محصول تحول طبيعى و تاريخى جامعه ايران بود. اگر روشنفكرى در چنين بسترى متولد و متحول مى شد بى ترديد جامعه ايرانِ امروز در حسرت تجدد و ترقى نمى سوخت. اين همان سير طبيعى و تاريخى اى بود كه فرنگى ها پشت سر گذاشته و محصولى را توليد كردند كه امروز ما به عنوان تمدن غربى از آن ياد مى كنيم. محصولى كه با نفى همه دستاوردهاى گذشته جامعه غربى توليد نشد. بلكه، در بستر سنت غربى و سير طبيعى و تاريخى آن بود. از اين لحاظ ترديدى نيست كه تمدن جديد غرب در تحول تاريخى خود بر چهار ركن اساسى پايدار است: