موضوع اين فصل، بعنوان مقدمه ى ورود به مباحث اصلى، سكولاريزم، فرنگى مآبى و تجدد و ترقى است. قرار دادن اين بحث در ابتداى اثر، درك فضاى اصلى حاكم بر مباحث اين كتاب و نقطه ى عزيمت اختلافات جريان هاى تجددطلبى و ترقى خواهى در ايران معاصر مى باشد. تلقى بعضى از جريانات فكرى و سياسى اين است كه عدم درك مدرنيته و مدرنيسم در ايران معاصر، با توجه به ساخت فرهنگى جامعه، ناشى از عدم درك درست نخبگان فكرى از مفهوم غرب و غرب شناسى است. آنها تلاش مى كنند با قراردادن ناكامى و ناكارآمدى مدرنيته و مدرنيسم، در حصار كج فهمى ذاتى جامعه ايرانى، ساخت فرهنگى و تعصب مذهبى، به نوعى اين ناكامى را تاويل نمايند. با مقايسه ى ديدگاه جريان هاى مختلف تجددگرايى از عصر مشروطه تا انقلاب اسلامى، پيرامون شناخت آنها از غرب مى توان پاسخ مناسبى براى اين تلقى پيدا كرد. صرف نظر از اين كه آيا اصولاً چنين مقايسه اى ممكن و مطلوب است؟ در ابتدا با مشكلات بزرگى در تعريف و تبيين مفهوم غرب، سكولاريزم و تجدد و ترقى سروكار داريم. زيرا تلقى يكسان از هر سه مفهوم در حوزه تحولات سياسى و اجتماعى ايران معاصر وجود ندارد. هر جريان از ظن خود تعابير متفاوتى از اين سه مفهوم دارد. در پاره اى از جهات اين تعابير حتى در تضاد و تناقض با هم مى باشند. بنابراين براى فراهم ساختن زمينه هاى مطالعه ى سيرتحولات تجددطلبى در ايران، به نظر مى رسد كه اگر ابتدا مفاهيم اصلى و اساسى حوزه بحث را روشن كنيم، سپس به اثرات عملكرد اين جريانات در حوزه تحولات سياسى بپردازيم نتايج بهترى به دست خواهيم آورد.