اساسى ترين كمينگاه ناكامى و ناكارآمدى پروژه تجدد و ترقى در ايران معاصر را بايد ناشى از فقر تفكر دانست، من به دلايل اين ادعا اشاره خواهم كرد، و اين دلايل را با يك سؤال تاريخى آغاز مى كنم. جريانى كه از ابتداى تاريخ پيدايش خود، جامعه را به تعطيلى عقل، انسداد باب تفكر، پرهيز از كاربرد همگانى عقل و از همه بدتر، تقليد بى چون و چرا از محصولات فكر و انديشه ى ديگران دعوت مى كند چگونه مى تواند داعيه ى تجدد و ترقى داشته باشد؟ و چنين داعيه اى چگونه مى تواند به دگرگونيهاى اساسى يك جامعه منتهى شود؟ حتى بررسى سطحى تاريخ تجددطلبى ايران به ما مى آموزد كه پيروان تجدد و ترقى از همان آغاز حركت تاريخى خود، با پذيرش بى چون و چراى برترى عقل فرنگى نسبت به ساير عقل ها، باب تعقل و تفكر در اين جريان را براى هميشه تعطيل كردند. اين مقاله براى اثبات چنين ادعايى نياز به دليل تاريخى ندارد، چون بديهيات، اوليات، تجربيات و معقولات انديشه ى تجدد و ترقى در اين اعتقاد، آن قدر آشكار است كه به صورت يكى از مسلمات تاريخ تجددطلبى ايران درآمده و تصور آن موجب تصديق است.