اگر ايران سير تحول طبيعى و تاريخى خود را در بستر نوزايى عصر صفوى تداوم مى بخشيد و تحول عقل ايرانى در دوران بعد استمرار پيدا مى كرد و جامعه روشنفكرى ايران در عصر قاجاريه به جاى ناديده گرفتن اين تحول يا مخالفت با آن، عناصر و اركان اين تجدد و نوزايى را مورد عنايت خود قرار مى داد و به جاى تمناى ترقى و اصطلاحات در ظل ولايت مطلقه ى بلاد فرنگستان، فكر، استعداد، سرمايه و اعتقادات عظيم خود را صرف بارورى و پرورش عقل ايرانى مى كرد، بستر بسيار گسترده هنر، حكمت، صنعت و سياست عصر صفوى كه موجب حيرت اروپائيان نيز گرديد، بى ترديد پشتوانه ى گرانقدرى براى تحولات بعدى ايران محسوب مى شد. اما، هيهات كه نياكان روشنفكرى ما از چنين بستر گسترده اى غفلت نمودند و آنچه را كه خود داشتند از بيگانه تمنا كردند. بى ترديد نگاه نياكان روشنفكرى ما در دوران قاجاريه متعصب تر و تاريك تر از نگاه مستشاران و سياحان و مسافران كشورهاى اروپايى نسبت به هويت، مليت، استعداد، دين و تاريخ اين مرز و بوم نبود كه نتوانند مانند آنها در مقابل عظمت جامعه جديد ايران در عصر صفوى سرتعظيم و تكريم فرود آورند.