مفهوم هويت ملى و ملى گرايى در انديشه ى جريان روشنفكرى
بى ترديد مفهوم ملى گرايى ابتدا توسط تجددخواهان از خارج مرزهاى ايران وارد كشور ما شد. اگر چه بعدها اين مفهوم دستاويز مناسبى براى رهبران دينى جامعه جهت مقابله با مطامع استعمارى قرار گرفت و عملاً از مفهوم اصلى خود در معناى غربى تهى گرديد. اما آورندگان اين انديشه، منورالفكرانى بودند كه به دنبال سرنوشت تاريخى خود، ملى گرايى را به مثابه ى يكى از محصولات جديد تحولات بلاد فرنگستان وارد ايران كردند و به دنبال آن بودند كه ايرانيان اين كالا را نيز مانند بقيه كالاهاى فرنگى بدون دخالت عقل ايرانى بپذيرند. اگر چه تعاريف موجود از ناسيوناليسم (ملى گرايى) براساس مفاهيم مأخوذ از تجارب اروپايى استوار شده است و قضاوت در مورد ناسيوناليسمِ ديگر نقاط نيز به چگونگى تطابق آنها با اين مدل اروپايى بستگى دارد. اما، مى خواهيم جستجو كنيم كه، در سير تحولات انديشه ى جريان روشنفكرى از ابتدا تاكنون، مفهوم ملى گرايى و هويت ملى چه معنايى درخواست هاى اين جريان دارد و جريان روشنفكرى در عمل تاريخى خود از عصر قاجارى و دوره پهلوى تا عصر جمهورى اسلامى به چه ميزانى به اركان و عناصر هويت ملى و شعار ملى گرايى پاى بندى نشان داده است؟ و آيا شعار ملى گرايى جريان روشنفكرى تاكنون با آن معيار و ميزانى كه به عنوان معيار تشخيص فرهنگ و هويت ملى از آن بحث كرديم هم سازى داشته است يا خير؟