هگل در كتاب عقل در تاريخ نيز برداشتى شبيه به برداشت مرحوم فيض دارد. در ديدگاه او عقل گوهر است، يعنى چيزى است كه همه ى واقعيات به وسيله ى آن و ذات آن وجود و قوام مى يابد، عقل، قوه بى پايان است... عقل، محتواى بى پايان است، حقيقت و ذات همه چيز است. هگل عقل را معيار سنجش همه چيز مى داند بدون اينكه خودش به ميزان و سنجش نياز داشته باشد. به عبارت ديگر هگل مانند ملاصدرا و ملامحسن فيض كه معتقدند عقل، چون مخلوق اول است پس غايت خودش را در درون خودش دارد) معتقد است كه عقل بر خويشتن استوار است و غايت خود را در درون خود دارد. تفكر و تعقل در منطق حكماى اسلامى زائيده تحير است و تحير نيز زائيده نياز، تا تحير و نيازى نسبت به پديده ها در انسان به وجود نيايد تعقل و تفكر معنا ندارد. مگر بزرگان ما به درستى تفكر را حاصل فعاليت هاى عقل انسانى براى تبديل يك مجهول به معلوم تعريف نكرده اند؟ بنابراين تا مجهولى نباشد تفكرى نيست و آنجايى كه تفكر نباشد معرفت به دست نمى آيد، چون معرفت محصول تفكر است، انسان تا به چيزى علم و معرفت نداشته باشد چگونه مى تواند طرح جديدى در اندازد و داعيه ى كار پيامبرى نمايد؟!