بسيارى از متفكرين معتقدند كه اگر تفكر را به معنى سير ميان حق و باطل ندانيم، تفكر معنايى ندارد اگر هم معنا داشته باشد معناى انشايى است معناى خبرى نيست كه احتمال صدق و كذب در آن باشد، مفاهيم انشايى گره اى از گره هاى معرفت را نمى گشايند، گزاره هاى انشايى فقط توصيف حالت هست. براى همين هست كه مى گويند چون علم جديد با خوب و بد سروكار ندارد، تفكر در علم جديد جايى ندارد و نبايد اين علم را با تفكر اشتباه كرد يا آن را يكى از انحاء تفكر دانست، تفكر به معنى سير ميان حق و باطل است و هيچ عالمى، از آن حيث كه عالم به علم تحصلى جديد است به حق و باطل كارى ندارد؛ بلكه با متابعت از روش و قواعد پژوهش به بيان احكام درست و يقينى در باب پديدارهاى طبيعت و تمدن مى پردازد و همواره اين پديدارها را به عنوان كميت اعتبار مى كند. جريان تجددطلبى معاصر از اين زاويه، چون متكى به باورهاى غربى شد، كلاً در شناخت اركان و عناصر انحطاط كه سير انديشه، از باطل به سوى حق بود، درماند. همانطورى كه گفته شد، اين درماندگى را در سه زمينه مى توان مورد تجزيه و تحليل قرار داد: 1- در علل و ماهيت انحطاط كه زمينه هاى معرفت هستند. 2- در مبادى اوليه و اصول موضوعه آن وضع مطلوبى كه بايد به سمت آن حركت مى كرديم. 3- در كيفيت گذار از انحطاط.