معلوم نيست، شايد علت آن فقرِ بينش تاريخى يا عدم درك مفهوم تاريخ باشد و شايد تاريخ در تفكر جديد معناى ديگرى دارد كه جز متجددان بقيه از آن سر در نمى آورند و يا شايد مصداق اين حرف نيكولو ماكياولى شوند كه «مردمان هنگام مطالعه تاريخ نه معنى واقعى آن را در مى يابند و نه آثار ناشى از آن معنى را احساس مى كنند. به همين سبب كسان بى شمارى كه تاريخ مى خوانند تنها از مطالعه ى گزارش وقايع گوناگون تاريخى لذت مى برند ولى هيچ در فكر تقليد از كارهاى بزرگ گذشتگان نمى افتند چون چنين تقليدى را نه تنها دشوار بلكه محال مى انگارند... و من بر آن شده ام كه تا آنجا كه بتوانم آدميان را از اين اشتباه برهانم.» آنارشيسم به ظاهر عقلانى كه از هرج و مرج عقل مدرن و خودمحورى «منِ انسانى» نه «انسان كلى» (چون انسان كلى در تفكر مدرن واهى است اين من انسانى است كه عينيت دارد و اين عينيت اصالت ندارد) وارد جريان تجددطلبى ايران معاصر مى شود. همان آنارشيستى است كه از آن تفاسير متضاد، متناقض و متقابل از مفهوم توسعه، پيشرفت، تجدد، ترقى و رشد برخواسته است، و در اين دويست سال از حاكميت اين تفكر بر جامعه ى ايرانى حاصلى جز استبداد، سلطه ى بيگانه، فقر و گرسنگى انعقاد قراردادهاى اسارت بار و عقب ماندگى اقتصادى به ارمغان نياورده است. اين آنارشيسم را بايد ناشى از فقر تفكر دانست. هرگونه گسست و انقطاع تاريخى از سنت ها و دستاوردهاى گذشتگان، و زدن مارك تاريخ مصرف بر عقل، نتيجه اى جز آنارشيسم به ارمغان نمى آورد.