در حسرت تجدد و ترقی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
1- مفهوم غرب تحت عنوان يك نگاه خاص به عالم و آدم، عمدةً زاييده تحولات فرهنگى، سياسى و اقتصادى جهان بعد از جنگ دوم است، همانطورى كه بعد از اين تحولات، مفهوم شرق نيز دچار دگرگونى مى گردد و تلقى جديدى از آن مطرح مى شود كه در ادبيات سياسى، اقتصادى و تاريخى بعد از جنگ دوم جهانى، ديگر آن جهان افسانه اى و مقتدر كه محل تكوين امپراتورى هاى اسطوره اى و نشو و نماى علم، دين، فرهنگ و تمدن بوده و گنجينه ى عظيمى از ثروت هاى بيكران و ذخائر عظيم انرژى در آن وجود دارد، نمى باشد. شرق در تلقى جديد، تحت سيطره بينش چپ مبتنى بر عقلانيت سوسياليستى در مقابل جهان سرمايه دارى و ليبراليسم است. مى دانيم كه اين تلقى از شرق با شرقى كه در آثار و نوشته هاى منتسكيو، هگل و سفرنامه نويسان آن دوره وجود دارد، به كلى متفاوت است. بعدها با سلطه ى مطلقه ى مدرنيته (چپ و راست) بر سير تحولات جهانى و اعلام انسداد باب تفكر در خارج از چارچوب باورهاى مدرن، تلقى هاى فرهنگى جديدترى جايگزين مفهوم غرب و شرق مى شود. و همانطورى كه گفته شد يك معادله ساده لوحانه ى دو طرفه، تفكيك اين دو نگاه را تحت عناوينى چون عقل و علم در برابر دين و جهل، آزادى و برابرى در مقابل اسارت و بندگى، دموكراسى و مردم سالارى، در برابر استبداد و مردم گريزى، تجدد و ترقى در مقابل سنت و عقب ماندگى تفسير نمود و غرب را اسطوره پايان تاريخ و جهان غيرغربى را ظلمت بى تاريخى تعريف كرد. پس، غربى كه اكنون از آن صحبت مى كنيم آن غربى نيست كه در افكار و انديشه هاى جريان هاى متفاوت عصر مشروطه از آن بحث مى شود.