در حسرت تجدد و ترقی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
2- خود مفهوم غرب به عنوان يك تلقى مدرن از عالم و آدم در مقابل مفهوم شرق يك محصول غربى است، غرب از جهت تاريخى حداقل در دوران مشروطه از نگاه نخبگان فكرى جامعه ى ايران، غرب نيست. در تعابير متفكران فرهنگى و كارگزاران نظام سياسى ايران عصر قاجاريه، به ندرت از مفهوم غرب براى توصيف تحولاتى كه آنها در خارج از مرزهاى ايران ديده اند استفاده مى شود. ما با مفاهيمى چون ممالك راقيه، فرنگستان، تمدن فرنگى و از اين قبيل در آثار اين دوره روبرو هستيم اما، اين تعابير به منزله ى وجود غربى در مقابل شرق نيست همانطورى كه تصور نمى شود جهان بى دينى در مقابل جهان ديندارى است. اگرچه قبل از دوران مشروطه در اروپا از كرسى شرق شناسى بحث داريم و گفتيم كه اين شرق غير از آن شرق است كه در تلقيات بعد از جنگ دوم در اروپا وجود دارد. بلكه شرقى است كه امپراطورى بزرگ روم را به زانو درآورده است و از ديدگاه آنها جهان، افسون و افسانه ها و ثروت هاى اسطوره اى، امپراطورى هاى پرقدرت و تمدن هاى افسانه اى است. اما اروپاى عصر رنسانس در تلقى متفكران اين دروه غرب نيست بلكه جهان منحط قرون وسطاى مسيحى است كه به دنبال راهى براى كسب آزادى، ثروت، علم و معرفت مى گردد و در اين جستجو، شرق (على الخصوص جهان اسلام) كه توانسته بود عظمت امپراتورى روم مسيحى را به چالش بكشد و مركز اين امپراطورى را به تصرف خود درآورد جذابيت فوق العاده اى داشت. مى بينيم كه در اين دوران شرقى وجود دارد كه تلقى خاصى به عالم و آدم دارد و مورد توجه ى اروپاييان است اما از غرب و تفكر غربى نه بحثى هست و نه خبرى. اين بخش از جهان تا اين دوره جاذبه اى براى دنيا ندارد. چگونه مى تواند جاذبه داشته باشد در حالى كه تعصبات خشك اصحاب كليسا، ريشه ى علم و تفكر را خشك و حاكميت امپراطورى استبدادى روم، درخت آزادى را از ريشه بركنده و جنگ هاى تعصب آميز صليبى از يك طرف و سلطه وحشيانه ى دوك نشين هاى اروپا و اشراف زمين دار از طرف ديگر فقر و نكبت و بيمارى را بر سراسر اروپا حاكم كرده بود.