به تعبير شايسته ى مرحوم دكتر شريعتى اگر «روشنفكر نه فيلسوف است نه دانشمند، نه نويسنده و هنرمند، روشنفكر، متعصب خودآگاهى است كه روح زمان و نياز جامعه اش را حس مى كند و بينش جهت يابى و رهبرى فكرى را دارا است.» چرا نياكان روشنفكر ما روح زمان و نياز جامعه ى خود را متوجه نشدند؟ چرا هيچگاه نتوانستند جهت يابى حقيقى و درستى از نيازهاى اين ملت داشته باشند و چرا تا به امروز نتوانستند رهبرى فكرى و اجتماعى جامعه خود را به دست آورند؟ به راستى وجه تسميه ى اتلاق مفهوم روشنفكرى به اين جريان مبتنى بر چه اصلى بود؟ آيا به خاطر اينكه اينها «روح زمان» و «نياز جامعه» ايران را درك كردند و همه ى تلاش خود را براى انطباق آن نيازها با روح زمان به كار گرفتند در جامعه ما ملقب به اين لقب شريف شدند يا سرّ اين لقب در جاى ديگرى نهفته است؟ براى درك درست اين مسئله، جامعه شناختى جريان روشنفكرى در تاريخ تحولات ايران اهميت خود را آشكار مى سازد. ما امروز در جامعه خود تنها با مفهوم حقيقى اين واژه سروكار نداريم، حتى شيطنت هاى خاصى نيز اتفاق مى افتد كه بين مفهوم حقيقى و مجازى اين واژه تفكيكى به وجود نيايد، اما حقيقت تاريخى به ما مى آموزد كه روشنفكرى دو چهره دارد. 1- چهره حقيقى 2- چهره تاريخى.