بنابراين ملاحظه مى شود كه از ابتدا سوداى تجدد و ترقى در جامعه ايرانى در بستر تحولات و ترقى بلاد فرنگستان مطرح نبود بلكه دستيابى به ابزارهاى نظامى پيشرفته براى مقابله با تهاجمات بيگانگان به مرزهاى ايران، انگيزه اصلى برقرارى رابطه با فرنگستان بود. اما چه شد؟ چرا سوداى رسيدن به ابزار و آلات، تبديل به أخذ تكنولوژى فرنگستان شد و سپس تمناى تكنولوژى جاى خود را به تولّاى ايدئولوژى فرنگستان داد؟ تحليل تاريخى اين مسئله تفضيل ديگرى مى طلبد كه جاى آن در اين مقاله نيست. با اين توصيف به درستى مى توان ادعا كرد كه نخبگان روشنفكرى در ايران نه تنها هيچ گاه تهديدكنندگان قدرت سياسى نبودند بلكه هميشه و در همه جا و در همه ى دوران به عنوان يك ركن از اركان اصلى پايه هاى سياست اسبتداد قاجاريه و پهلوى در عرصه قدرت حضور داشتند. اين حقيقت تاريخى آنقدر بديهى است كه با مطالعه سطحى سرنوشت و سرگذشت سردمداران جريان تجدد و ترقى در ايران به راحتى مى توان به آن اذعان داشت. يعنى آيا كسى مى تواند انكار كند كه از ميرزا ابوالحسن خان ايلچى كه سفير قاجاريه و وابسته به اريكه قدرت قاجارى در اروپا و از اولين زمزمه گران انديشه تجدد و ترقى در ايران بود تا ميرزا صالح شيرازى، ميرزا ملكم خان ناظم الدوله، ميرزا حسين خان سپهسالار، طالبوف، آخوندزاده، الدوله ها و سلطنه ها و مشيرها تا دوران عصر پهلوى كه به تقى زاده و فروغى و دشتى و كسروى و دولت آبادى و... تا به امروز مى رسد اينها نسبتى با قدرت نداشتند؟