به كرّات نيز گفته شد كه جريان روشنفكرى در ايران محصول تحول طبيعى و تاريخى جامعه نبوده است زيرا اگر محصول اين تحول بود نبايد نسبت اين جريان با فرهنگ و تمدن ايرانى منقطع مى شد و اين معلول در مقابل علت خود قرار مى گرفت. جوهر روشنگرى و روشنفكرى در انديشه ى غربى به تعبير بسيارى از متفكرين و محققين و پايه گذاران اين جريان، عقل خود بنياد، عقل سوژه محور، عقل خود سامان، خود فهم و جهان فهمى است كه بر فراز تاريخ طبيعت ايستاده و فارغ از هر تقيدى به متناهى، سنت، زبان و تاريخ به فهم جهان دست مى يابد. براساس اين تعبير كه تعبير كانتى و دكارتى از جوهر روشنفكرى است، «روشن نگرى خروج آدمى است از نابالغى به تقصير خويشتن خود و نابالغى به ناتوانى در به كار گرفتن فهم خويشتن است بدون هدايت ديگرى » يعنى چه؟ يعنى جوهر روشنگرى و روشنفكرى هيچ نسبتى با تقليد ندارد. همان طورى كه هيچ نسبتى و تقيدى به تاريخ و سنت و زبان و امر قدسى ندارد. پس در جوهر روشنفكرى، تقليد و تقيد دو آفت اصلى است در تعبير كانت از روشنگرى و روشنفكرى، تقليد و تقيد يعنى ناتوانى از به كارگيرى فهم خويش يعنى نابالغى انسان. با اين توصيف جوهر ذاتى اين محصول مخالفت با تقليد و تقيد است و اين چهره حقيقى جريان روشنفكرى و روشنگرى در غرب است. اگر از زاويه ى اين تعريف نگاه واقعى و تاريخى به جريان روشنگرى و روشنفكرى ايران كنيم، بى ترديد هيچگاه در اين مرز و بوم واقعيتى به نام روشنفكرى و حقيقتى به نام روشنگرى نطفه اش منعقد نگرديد. يعنى عقلاً و اصالتاً ما در ايران جريانى به نام روشنفكرى نداريم. چرا و به چه دليل؟دلايل عدم فقدان جوهر روشنفكرى در ايران سه دليل براى عدم انعقاد و فقدان جوهر روشنفكرى در ايران وجود دارد كه تحت تأثير يك امر كلى و عمومى است. 1- عدم انعقاد عقل خود بنياد2- سرسپردگى به تقليد و تقيد 3- انسداد باب تفكر و تعطيلى عقل ايرانى