اين شرطى گرايى و عقلانيت انضمامى جريان روشنفكرى در ايران آفت اصلى و اساسى متأثر از فقدان جوهر حقيقى و ذاتى اين جريان در تاريخ ايران بود. اين شرطى بودن، ضايعات جبران ناپذيرى را بر تاريخ، سنت، زبان و دستاوردهاى نياكان ما در حيطه علوم و معرفت وارد ساخت ظهور و حضور اين شرطى گرايى در تفسير تاريخ، فرهنگ و متون و حتى دين و ايمان مردم چيزى جز خالى شدن اين دستاوردها از جوهر حقيقى خود نبود. امروز هيچ راهى براى مردم ما باقى نگذاشتند مگر اين كه عقل خود را در انضمام عقل غربى اصالت ببخشند. فرهنگ و تمدن و تاريخ و سنت و آداب و عادات خود را در ظل عقل غربى تحليل كنند. حتى متون دينى و ميراث ايمانى اين مردم نيز بايد در ظل عقل فرنگى تفسير و تحليل شود. امروز اگر مفاهيم دينى ما به مدد اصطلاحات و عقل غربى تفسير نشود در انديشه اين جريان اعتبارى ندارد. آيا ما جرأت داريم و مى توانيم قبل از اين كه دين، متون دينى و مفاهيم دينى خود را مدرن سازيم، اثباتش نماييم؟ آيا عقل ايرانى حق اين را دارد كه با اتكاء به فرهنگ و سنت و ادب و ايمان خود حكومتى را تأسيس كند كه ذيل تمدن غربى نباشد؟ بى ترديد اين دستاوردها آفات شرطى گرايى و تعطيلى عقل جريان روشنفكرى در تاريخ دوران معاصر ايران بود.