در حسرت تجدد و ترقی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
انسداد باب عقل و علم و عدم اصالت تفكر و بها دادن به تقليد و تقيد مطلق به تمدن فرنگى، بارزترين دليل تاريخى بر نابالغى جريان روشنفكرى ايران از بدو تولد تا به امروز و غفلت تاريخى آنها از مسير تحول و نوزايى ايران در عصر صفوى مى باشد. شايد بعد از مجدالملك زيباترين تعبير را مخبرالسلطنه هدايت در كتاب خاطرات و خطرات خود درباره روح تقليدناپذيرى و شرطى گرايى اين جريان آورده باشد: «هر كدام رساله اى از انقلاب فرانسه در بغل دارند و مى خواهند رل ربسپير و دانتون را بازى كنند.» و يا شايد زيباتر از توصيفى كه ممتحن الدوله در كتاب خود در خصوص فقدان اصالت فرنگى مآبان آن دوره آورده است. توصيف ديگرى نباشد: «الحال كه متجاوز از پنجاه سال است كه در تهران مقيم مى باشم با منتهاى اسف مى بينم كه آداب مسلمانى به طور كل از ميان رفته، جمعى فرنگى مآب ظهور كرده اند كه ابداً از آداب مسلمانى بهره اى ندارند و از هر جهت اقتدا به فرنگيان بى عقيده و بى ايمان و طبيعى مذهب مى كنند. حال آن كه ولتر معروف كه سرآمد عموم بى دينان و بى مذهبان و كتب بسيار عليه روحانيون نوشته است در يكى از آثارش مى گويد: چون نمى توان عموم اهالى دنيا را داخل در مذهب و تمدن نمود مجبوراً انسان بايد قبول مذهب آسان و بى زحمتى نمايد كه بى عقيده نباشد، چه ضررى متصور است كه مذهب محمد عرب سلام الله عليه را اختيار نمايد... نمى دانم كدام يك از اين فرنگى مآب هاى حاليه درك مقام ولتر را پيدا كرده اند كه به هيچ چيز معتقد نبوده و مسلمانى را بدنام كرده اند.» چه خوب مى گويد مسيو ميسمرن فرانسوى صاحب كتاب شبى بيتوته در اسلامبول: «عيسويان كه عالم شوند از عيسويت دست بشويند و مسلمانان كه احمق گردند چشم از مسلمانى بپوشند.»