امروز هم به تناسب تحولاتِ جامعه ايرانى به همه ى محصولات فكرى خود نشان ملى مذهبى مى زند و با همين نشان مجدداً در پى تسلط بر همه ى اركان كشور مى باشد. جريان روشنفكرى در اين تلاش جديد سعى مى كند كه به نوعى از كنار گذشته ى خود بدون پاسخگويى عبور كند و به اين سؤال اصلى پاسخ نگويد كه چرا بعد از يكصد و پنجاه سال تمناى تجدد و ترقى، هنوز ايران در حسرت تجدد و ترقى مانده است؟ آيا حق طبيعى مردم ايران نيست كه سؤال كنند مگر در طول تاريخ دوران معاصر و تا قبل از انقلاب اسلامى تمامى اركان سياست، اقتصاد و فرهنگ جامعه در دست اين جريان نبود؟ مگر پايه گذاران انديشه ى اصلاحات و آورندگان انديشه ى تجدد و ترقى، همان كارگزاران، انديشه ورزان و سياستگران عصر قاجارى و دوره پهلوى نبودند؟ مگر ايران در اين دوران ميدان آزمايش ده ها الگوى تجدد، توسعه و اصلاحات بسته بندى شده ى غربى نبود؟ پس چرا آن بذرهاى پاشيده شده نهال هاى ستبرى به بار نياورد؟ چرا ميوه تجدد، توسعه، ترقى و اصلاحات در اين سرزمين آنگونه كه در غرب به بار نشست به ثمر ننشست؟ چرا آن شعار شيرين تجدد و ترقى و ملى گرايى و تعظيم هويت ملى در يك جريان غرب گرايى منحط، سطحى و غيرمعقولانه استحاله شد؟ در اين مقاله، ابتدا ماهيت ملى گرايى، تجددطلبى و غرب گرايى تبيين خواهد شد. سپس با تشريح رابطه ى اين سه مفهوم با يكديگر، به علل ناتوانى جريان روشنفكرى به ايجاد تحول در ايران عصر قاجارى و دوره پهلوى خواهيم پرداخت.