به عنوان مثال در درون جوامع سنى مذهب از عبده متجدد غرب گراى مسلمان تا رشيدرضاى متعصب سنت گراى ضد شيعه وار و درون جامعه شيعه از ملكم خان معتقد به ترقى مقلدانه ى فرنگى مآبانه، تا ميرزاآقاخان كرمانى، شيخ احمد روحى، خبيرالممالك و ساير پيروان فرقه هاى شبه مذهبى خود را وام دار اين جنبش مى ديدند. بديهى بود كه شكست جنبش اصلاح طلبى به هر دليلى، انشعابات خطرناكى را در درون جوامع اسلامى به وجود خواهد آورد كه عدم وجود چنين جنبشى به مراتب مفيدتر از پذيرش آن بود. استحاله ى نهايى سيدجمال الدين در سياست هاى اتحاد اسلامى سلطان عبدالحميدثانى (به هر دليلى كه اتفاق افتاده باشد) حول محور خلافت عثمانى و فوت او در سال 1314 ق، شرايط قابل پيش بينى را براى اين جنبش فراهم ساخت و دو گرايش عمده از دل اين تفكر سربرآورد. 1- گرايشى كه تفسير آن از بازگشت به اصول اوليه ى و اصالت هاى مذهب اصل سنت، يعنى جنبش خلافت بود كه از طريق رشيدرضا و جنبش خلافت هند تلاش هايى را براى بازسازى جوامع اسلامى انجام داد و به نتيجه ى مثبتى نرسيد.