افسانه هايى كه آخوندزاده، جلال الدين ميرزا، ميرزا آقاخان كرمانى و در دوران بعدى، تقى زاده، كاظم زاده ايرانشهر، سيد جمال واعظاصفهانى، ميرزا نصرالله ملك المتكلمين و ديگر پيروان تجددگرايى باستان ستا براى عظمت ايران باستان مى سرايند كلاً براساس ايجاد يك تصوير طلايى از دورانى است كه اكنون براى نوزايى ايران عصر انحطاط قاجارى، بايد به اين عصر طلايى برگشت. شبيه سازى هاى ترقى خواهان اين دوره بين تاريخ ايران و اروپا به عنوان مرجع بازگشت به اصل اوليه در پاره اى اوقات تضاد خود را با ترقى خواهى مقلّدانه با مرجعيت فرنگى آشكار مى كند. از يك طرف، آخوندزاده براى تحريك جامعه به بازگشت به ايران عهد باستان از شركت و سعادت عهد كيومرث، جمشيد، گشتاسب، انوشيروان و خسروپرويز داد سخن مى دهد اما از طرف ديگر نمى داند كدام بخش از اين عظمت را با قبله ى تجددطلبى (يعنى فرنگستان) همسنگ نمايد تا شعار بى خاصيتى از آب در نيايد، بر همين اساس مى بينيم كه تناقص گويى تجددطلبى مقلدانه به مثابه بازگشت به اصول اوليه ايران باستان اعتبار آن را مخدوش مى كند، آخوندزاده در مكتوبات به دوست فرضى خود جلال الدوله در هند مى نويسد، «بعد از انگليس و فرانسه وينگى دنيا (آمريكا) به خاك ايران آمدم اما پشيمان شده ام، كاش نيامدمى و كاش اهل اين ولايت را كه با من هم مذهبند نديدمى و از احوال ايشان مطلع نگشتمى. جگرم كباب شد اى ايران كو آن شركت و سعادت تو كه در عهد كيومرث و جمشيد و گشتاسب و انوشيروان و خسروپرويز مى بود؟ اگر چه آنگونه شوكت و سعادت در جنب شوكت و سعادت حاليه ى ملل فرنگستان و نيكى دنيا به منزله ى شمعى است در مقابل آفتاب ليكن نسبت به حالت حاليه ى ايران مانند نور است در مقابل ظلمت.»