زبان حال و چه تسبيح به زبان قال
اما در ضمن معناى آن اين است كه اوست خداى منزه از هر نقص و از هر
نيستى و از هر كاستى در ذات و در صفات و افعال . خود " يسبح " درباره معرفت الله و آنچه كه به خداى متعال
مربوط مى شود
به ما معيار و مقياس مى دهد :آن چيزى را مى توان به خدا نسبت داد كه با سبوحيت حق سازگار
باشد و هرچه كه با سبوحيت حق ناسازگار است نمى توان به او نسبت داد و آيه نشان مى دهد كه مقدمه اى است
براى بحث معاد . يكى از مسائلى كه خدا در فعل خودش از آن منزه است مساله عبث در خلقت است
اينكه خلقت
عبث و بيهوده باشد و براى يك خير و يك غرض ذاتى نباشد كه در آيه ( " خلقكم . . . بالحق " ) در مورد آن بحث مى
كنيم .پس ذات حق تعالى منزه است و همه اشيا و ذرات وجود او را تنزيه مى كنند . ذات حق منزه است از هرگونه صفت
نقص و از هرگونه كار نقص كه يكى از آنها اين است كه معادى در كار نباشد .
ملك خداوند
( " له الملك " )كه خودش يا مضمونش زياد در قرآن آمده است و اين از آن كلماتى است كه بايد باور كنيم كه
تصورش آنقدر بزرگ است كه در اذهان كوچك امثال ما آنچنان كه بايد و شايد جا نمى گيرد . مكرر گفته ايم كه
تفاوت " ملك " و " ملك " اين است كه ملك را در مورد داراييهاى اقتصادى و ثروت به كار مى برند و ملك را در
مورد داراييهاى قدرت
يعنى هرچه كه در تحت نفوذ و سيطره و قدرت انسان باشد . هر ملكى را مى شود گفت ملك
هم هست ولى هر ملكى ملك نيست . معنى آيه اين است كه خداوند ملك و مالك مطلق هستى است
صاحب اصلى هستى
است
اصلا در مقابل ملكيت و مالكيت او كه همه چيز مال خود اوست و
در تحت سلطه خود اوست ديگر هيچ قدرتى معنى و مفهوم ندارد
تقسيم ملك و تقسيم ملك با خدا كه اين مقدار
مال من و اين مقدار مال تو
معنى ندارد .