چيست اندر خم كه اندر نهر نيست
چيست اندر خانه كاندر شهر نيست
چيست اندر خانه كاندر شهر نيست
چيست اندر خانه كاندر شهر نيست
" . اين چقدر انسان را از بيرون [ منصرف مي كند ] ! انسان سراغ خانه مي رود يا سراغ شهر ؟ معلوم است وقتي هرچه در خانه است در شهر هم هست ، انسان سراغ شهر مي رود . آيا انسان سراغ خم و يك ظرف كوچك مي رود يا سراغ جوي آب ؟ معلوم است كه سراغ جوي آب مي رود نه سراغ يك ظرف كوچك و يك خم . عرفان اساسش بر درون گرايي و دل گرايي و بر توجه به باطن و انصراف از بيرون است ، و حتي ارزش بيرون را به عنوان اينكه بشود مطلوب خود ، يعني حق را از جهان بيرون بدست آورد ، نفي مي كند . مي گويد از درون [ بايد آن را بدست آورد ] .
سالها دل طلب جام جم از ما مي كرد
گوهري كز صدف كون و مكان بيرون است ( 1 )
مشكل خويش بر پير مغان بردم دوش
كوبه تأييد نظر حل معما مي كرد
ديدمش خرم و خندان قدح باده بدست
گفتم اين جام جهان بين (2) به تو كي داد
بيدلي در همه احوال خدا با او بود
او نمي ديدش و از دور خدايا مي كرد
اين همه شعبده ها عقل كه مي كرد اينجا
سامري پيش عصا و يد بيضا مي كرد
گفت آن يار كزو گشت سردار بلند
جرمش اين بود كه اسرار هويدا مي كرد
وانچه خود داشت زبيگانه تمنا مي كرد
طلب از گمشدگان لب دريا مي كرد
كوبه تأييد نظر حل معما مي كرد
ديدمش خرم و خندان قدح باده بدست
و اندر آن آينه صد گونه تماشا مي كرد
حكيم گفت آنروز كه اين گنبد مينا مي كرد
او نمي ديدش و از دور خدايا مي كرد
اين همه شعبده ها عقل كه مي كرد اينجا
سامري پيش عصا و يد بيضا مي كرد
گفت آن يار كزو گشت سردار بلند
جرمش اين بود كه اسرار هويدا مي كرد
جرمش اين بود كه اسرار هويدا مي كرد
تمثيل مولوي
مولوي در دفتر ششم مثنوي ، داستاني آورده است كه البته تمثيل است . مي گويد مردي بود طالب گنج كه دائما از خدا گنج مي خواست . اين آدم كه از اين تنبلهائي بود كه دلشان مي خواهد1 يعني حق ، آن كه در زمان و مكان نمي گنجد .
2.يعني قلب و دل " ولي " ، كه تمام عالم در آن منعكس است .