دو اشكال وارد بر مكتب عقليون
از نظر فلاسفه ، جوهر انسان فقط عقل اوست ، باقي همه طفيلي اند ، همه ابزار و وسيله هستند . اگر بدن داده شده ، ابزاري براي عقل است ، اگر چشم و گوش داده شده ، ابزاري براي عقل است ، حافظه و قوه خيال و قوه واهمه و هر قوه و نيرو و استعدادي كه در ما وجود دارد ، همه وسيله هائي براي ذات ما هستند و ذات ما همان عقل است . آيا ما مي توانيم تأييدي براي اين مطلب از اسلام پيدا كنيم ؟ نه . ما براي اين مطلب كه انسان جوهرش فقط عقل باشد و بس ، نمي توانيم از اسلام تأييدي بياوريم . اسلام آن نظريه هاي ديگر را تأييد مي كند كه عقل را يك شاخه از وجود انسان مي داند ، نه تمام وجود و هستي انسان . سراغ مطلب سوم مي رويم . معمولا كتب فلسفي ما ( 1 ) ايمان اسلامي را فقط به شناخت تفسير مي كنند . مي گويند : ايمان در اسلام يعني شناخت و بس ، ايمان به خدا يعني شناخت خدا ، ايمان به پيغمبر يعني شناخت پيغمبر ، ايمان به ملائك يعني شناخت ملائك ، ايمان به " يوم الاخر " ( معاد ) يعني شناخت معاد ، و هر كجا كه در قرآن [ كلمه ] " ايمان " آمده است معنايش معرفت و شناخت است و غير از اين چيزي نيست .اين مطلب به هيچ وجه با آنچه كه اسلام مي گويد قابل انطباق نيست . در اسلام ، " ايمان " حقيقتي است بيش از شناخت . شناختن همان دانستن است . كسي كه آب شناس است ، آب را مي شناسد همچنانكه يك ستاره شناس ستاره ها را مي شناسد ، يك جامعه شناس جامعه را مي شناسد ، يك روانشناس روان را مي شناسد ، يك حيوان شناس حيوان را مي شناسد . " مي شناسد " يعني چه ؟ يعني نسبت به آن روشن است ، آن را درك مي كند . آيا " ايمان " در قرآن يعني فقط " شناخت " ؟ ايمان به خدا يعني فقط خدا را درك كردن ؟ نه ، درست است كه شناخت ، ركن ايمان است ، جزء ايمان است و ايمان بدون شناخت ، ايمان نيست ولي شناخت تنها هم ايمان نيست . ايمان گرايش است ، تسليم است ، در ايمان عنصر گرايش ، عنصر تسليم ، عنصر خضوع و عنصر علاقه و محبت هم خوابيده است ولي در شناخت ، ديگر مسئله گرايش [ مطرح ] نيست .1 حتي ملاصدرا كه تا اندازه اي ذوق عرفا را هم [ در فلسفه ] وارد كرده است ، مع ذلك اين مطلب در كلماتش هست .