آفات روح انسان
به طور اجمال ريشه هاي اصلي آنچه كه روح انسان را آفت زده مي كند برايتان عرض مي كنم . از نظر روانشناسي ، محروميتها منشأ بيماريهاي رواني مي شود ، يعني منشأ بسياري از عقده هاي رواني و بيماريهاي رواني انسان ، احساس مغبونيتها و محروميتهاست .مي دانيد كه فرويد به طور افراط تكيه اش روي اين موضوع است ، خصوصا در امر جنسي . به هر حال اين خود يك مسئله اساسي است كه محروميتهاي انسان در او ايجاد بيماريهائي مي كند . اين كينه چيست كه وقتي انسان احساس مي كند نسبت به كسي حقد و كينه دارد ، دلش مي خواهد از او انتقام بگيرد و تا او را به خاك و خون نكشد نمي تواند آرام گيرد ؟ اين حس انتقامجويي در انسان چيست ؟ آدم حسود وقتي خير و نعمتي را در ديگران مي بيند ، همه آرزويش اين است كه از او سلب نعمت شود ، درباره خودش فكر نمي كند . انسان سالم ، " غبطه " دارد نه " حسد " . او هميشه درباره خودش فكر مي كند كه جلو بيفتد . اگر يك انسان هميشه در فكر اين باشد كه خودش جلو بيفتد ، سالم است ، اين ، دليل بر عيب نيست ، اما اگر كسي هميشه در اين انديشه است كه ديگري عقب بيفتد بيماراست ، مريض است . حتي شما مي بينيد كه گاهي آدمهاي حسود به مرحله اي مي رسند كه حاضرند به خودشان صد درجه صدمه بزنند ، بلكه به ديگري پنجاه درجه صدمه وارد شود .
نمونه اي از بيماري حسد
داستان خيلي معروفي در كتب تاريخ نقل مي كنند : در زمان يكي از خلفا ، مرد ثروتمندي غلامي خريد . از روز اولي كه او را خريد ، مانند يك غلام با او رفتار نمي كرد ، بلكه مانند يك آقا با او رفتار مي كرد . بهترين غذاها را به او مي داد ، بهترين لباسها را برايش مي خريد ، وسائل آسايش او را فراهم مي كرد و درست مانند فرزند خود با او رفتار مي كرد ، گوئي پرواري براي خودش آورده است . غلام مي ديد كه اربابش هميشه در فكر است ، هميشه ناراحت است .بالاخره ارباب حاضر شد او را آزاد كند و سرمايه زيادي هم به او بدهد . يك شب درد دل خود را با غلام در ميان گذاشت و گفت : من حاضرم تو را آزاد كنم و اين مقدار پول هم بدهم ، ولي مي داني براي چه اينهمه خدمت به تو كردم ؟ فقط براي يك تقاضا ، اگر تو اين تقاضا را انجام دهي هر چه كه به تو دادم حلال و نوش جانت باشد ، و بيش از اين هم به تو مي دهم ولي اگر اين كار را انجام ندهي من از تو راضي نيستم . غلام گفت : هر چه تو بگوئي اطاعت مي كنم ، تو ولي نعمت من هستي و به من حيات دادي . گفت : نه ، بايد قول قطعي بدهي ، مي ترسم اگر پيشنهاد كنم ، قبول نكني . گفت : هر چه مي خواهي پيشنهاد كني بگو ، تا من بگويم " بله " . وقتي كاملا قول گرفت ، گفت : پيشنهاد من اين است كه دريك موقع و جاي خاصي كه من دستور مي دهم ، سر مرا از بيخ ببري . گفت : آخر چنين چيزي نمي شود . گفت : خير ، من از تو قول گرفتم و بايد اين كار را انجام دهي . نيمه شب غلام را بيدار كرد ، كارد تيزي به او داد ، و با هم به پشت بام يكي از همسايه ها رفتند .در آنجا خوابيد و كيسه پول را به غلام داد و گفت : همينجا سر من را ببر و هر جا كه دلت مي خواهد برو . غلام گفت : براي چه ؟ گفت : براي اينكه من اين همسايه را نمي توانم ببينم . مردن براي من از زندگي بهتر است . ما رقيب يكديگر بوديم و او از من پيش افتاده و همه چيزش از من بهتر است . من دارم در آتش حسد مي سوزم ، مي خواهم قتلي به پاي او بيفتد و او را زنداني كنند . اگر چنين چيزي شود ، من راحت شده ام . راحتي من فقط براي اين است كه مي دانم اگر اينجا كشته شوم ، فردا مي گويند جنازه اش در پشت بام رقيبش پيدا شده ، پس حتما رقيبش او را كشته است ، بعد رقيب مرا زنداني و سپس اعدام مي كنند و مقصود من حاصل مي شود ! غلام گفت : حال كه تو چنين آدم احمقي هستي ، چرا من اين كار را نكنم ؟ تو براي همان كشته شدن خوب هستي . سر او را بريد ، كيسه پول را هم برداشت و رفت . خبر در همه جا پيچيد .آن مرد همسايه را به زندان بردند ، ولي همه مي گفتند اگر او قاتل باشد ، روي پشت بام خانه خودش كه اين كار را نمي كند ، پس قضيه چيست ؟ معمائي شده بود . وجدان غلام او را راحت نگذاشت ، پيش حكومت وقت رفت و حقيقت را اينطور گفت : من به تقاضاي خودش او را كشتم . او آنچنان در حسد مي سوخت كه مرگ را بر زندگي ترجيح مي داد . وقتي مشخص شد قضيه از اين قرار است ، هم غلام و هم مرد زنداني را آزاد كردند . پس اين يك حقيقتي است كه واقعا انسان به " بيماري حسد " بيمار مي شود . قرآن مي فرمايد : " قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها " ( 1 ) . اولين برنامه قرآن تهذيب نفس است ، تزكيه نفس است ، پاكيزه كردن روان از بيماريها ، عقده ها ، تاريكيها ، ناراحتيها ، انحرافها و بلكه از مسخ شدنهاست .
انسان مسخ شده
مسئله مسخ شدن خيلي مهم است . مسخ يعني چه ؟ شنيده ايد كه مي گويند در ميان امم سالفه مردمي بودند كه در اثر اينكه مرتكب گناهان زياد شدند ، مورد نفرين پيغمبر زمان خود واقع ، و مسخ شدند ، يعني به يك حيوان تبديل شدند ، مثلا به ميمون ، گرگ ، خرس و يا حيوانات ديگر . اين را " مسخ " مي گويند . حال ، اين مسخ به چه صورت است ؟ آيا " انسانها مسخ شدند " . يعني واقعا حيوان شدند ؟ توضيحش را عرض مي كنم : يك مطلب [ مسلم است ] و آن اين است كه انسان اگر فرضا از نظر جسمي مسخ نشود تبديل به يك حيوان نشود به طور يقين از نظر روحي و معنوي ممكن است مسخ شود تبديل به يك حيوان شود و بلكه تبديل به نوعي حيوان شود كه در عالم ، حيواني به آن بدي و كثافت وجود نداشته باشد . قرآن از " بل هم اضل " ( 2 ) سخن مي گويد ، يعني از مردمي كه از چهارپا1. سوره شمس ، آيات 9 و . 10
2.سوره اعراف ، آيه . 179