دو مكتب ديگر
در دو سه قرن اخير يك سلسله مكتبهاي ديگر پيدا شده است كه اينها بيشتر به جنبه هاي اجتماعي گرايش پيدا كرده اند ، نه به جنبه هاي فردي . يكي انسان كامل را " انسان بي طبقه " مي داند ، معتقد است كه اگر انساني در طبقه اي باشد مخصوصا در طبقه هاي عاليتر هميشه يك انسان معيوب است و بلكه در جامعه طبقاتي ، هيچوقت انسان درست و سالم وجود ندارد . اين مكتب ، به انسان كامل ايده آل هم چندان معتقد نيست ، چون براي انسان مقامزيادي قائل نيست . انسان كامل از نظر اين مكتب ، يعني انسان بي طبقه ، انساني كه هميشه با انسانهاي ديگر در وضعي مساوي زندگي كند . بعضي ديگر ، بيشتر روي مسئله آزادي و آگاهي انسان كه منظورشان از " آگاهي " ، بيشتر آگاهيهاي اجتماعي است تكيه كرده اند . مكتب اگزيستانسياليسم تكيه اش بيشتر روي آزادي و آگاهي و مسئوليتهاي اجتماعي است . از ديدگاه اين مكتب انسان كامل يعني انسان آزاد ، انسان آگاه ، انسان متعهد ، انسان مسؤل ، ولازمه آزادي ، حالت پرخاشگري و عصيانگري است كه اين هم خودش يك مكتب ديگري است .
مكتب برخورداري
در اين ميان ، مي توان گفت مكتب ديگري هم وجود دارد و آن ، مكتب " برخورداري " است كه به مكتب قدرت ، خيلي نزديك است . مي گويند : اينكه بايد " انسان كامل ، حكيم باشد " ، " انسان كامل ، به خدا برسد " و چنين و چنان باشد ، همه ، حرف است و فلسفه بافي ، اگر مي خواهي به كمال انساني خودت برسي ، كوشش كن كه برخوردار باشي ، هر چه از مواهب خلقت ، بيشتر برخوردار باشي كاملتر هستي ، اصلا انسان كامل يعني انسان برخوردار .لهذا كساني كه كمال انسان را به علم مي دانند نه به حكمت و علم را هم عبارت از شناخت طبيعت مي دانند و شناخت طبيعت را هم براي تسلط بر طبيعت و براي اينكه طبيعت در خدمت انسان قرار بگيرد و انسان از آن بهره برد [ مي خواهند ] ، در آخر ، حرفشان به اين برمي گردد كه علم هم ارزشش براي انسان يك ارزش وسيله اي است ، نه ارزش ذاتي ، علم براي انسان ، از اين جهت خوب است كه وسيله تسلط انسان بر طبيعت است و طبيعت را مسخر انسان قرار مي دهد ، و وقتي كه طبيعت را مسخر انسان قرار داد ، انسان ، بهتر از طبيعت بهره مند و مستفيض و برخوردار مي شود . پس اگر مي خواهيد انسانها را به كمال برسانيد ، بايد كوشش كنيد آنها را به برخورداري از طبيعت برسانيد ، و كمالي هم غير از برخورداري از طبيعت وجود ندارد و اينكه براي علم اين همه قداستها قائل شده اند ، ارزش ذاتي و كمال ذاتي قائل شده اند ، همه ، حرف است ، علم يك ابزار بيشتر نيست ، علم براي بشر نظير شاخ است براي گاو ، نظير دندان است براي شير . اينها يك سلسله نظرياتي است كه چنانكه عرض كردم ، نظر اسلام را درباره هر يك به تفصيل بيان خواهم كرد كه اسلام چقدر براي عقل ارزش قائل است ، براي آنچه آنها عشق مي نامند چقدر ارزش قائل است و براي قدرت ، مسئوليتهاي اجتماعي و جامعه بي طبقه چقدر ارزش قائل است . هر كدام از اينها داستان مفصلي دارد .طرز مواجهه با مرگ
دو كلمه فقط مي خواهم عرض كنم و آن اين است كه شك نداريم يكي از مظاهر كمال انسان ، طرز مواجهه او با مرگ است ، چون ترس از مرگ يك نقطه ضعف بزرگ در انسان است و بسيارياز بدبختيهاي بشر ناشي از ترس از مرگ است مانند تن به پستيها و دنائتها دادن و هزاران بدبختي ديگر . اگر كسي از مرگ نترسد ، سراسر زندگيش عوض مي شود و انسانهاي خيلي بزرگ ، آن انسانهايي هستند كه در مواجهه با مرگ ، در نهايت شهامت و بلكه بالاتر از شهامت با لبخند و خوشروئي به سراغ مرگ رفته اند ( 1 ) . اگر مرگ در راه انجام مسئوليت فرا رسد ، براي انسان سعادت است : اني لا اري الموت الا سعادش ، و لا الحياش مع الظالمين الا برما ( 2 ) . مواجهه با مرگ به اين شكل را كسي نمي تواند ادعا كند ، جز اولياء حق ، آنها كه مرگ برايشان جز انتقال از خانه اي به خانه ديگر و يا به تعبير امام حسين ( ع ) جز عبور از روي يك پل ، چيز ديگري نيست . امام حسين ( ع ) صبح عاشورا به اصحابش فرمود : ما الموت الا قنطرش تعبر بكم عن البوس و الضراء الي الجنان (3) مرگ جز يك پل كه از رويش مي گذريد ، چيز ديگري نيست ، اصحاب من ! ما يك پلي پيش رو داريم كه بايد از روي آن عبور كنيم ، اين پل نامش مرگ است ، از اين پل كه رد شديم ، ديگر رسيده ايم به آنجا كه قابل تصور نيست . لحظه به لحظه كه مرگ نزديكتر مي شود ، چهره اباعبدالله خندانتر و متبسمتر مي شود .
1 ولي نه مرگي كه خودكشي باشد ، [ بلكه ] مرگي كه در راه هدفشان باشد ، چون احساس مي كنند كه در زندگي ، رسالت و مسئوليت دارند . آدمي كه خودكشي كند ، از زيربار مسئوليت شانه خالي كرده است .
2.لهوف ص 69 ، نفس المهموم ص . 116
3.معاني الاخبار صدوق ، ص . 289