رابطه انسان با طبيعت
اينجا يك نكته بسيار دقيقي وجود دارد و آن اينكه رابطه انسان با طبيعت چگونه رابطه اي است ؟ آيا رابطه انسان با طبيعت ، رابطه يك بيگانه با بيگانه است ؟ آيا رابطه انسان با طبيعت حتي بالاتر از رابطه بيگانه با بيگانه رابطه يك زنداني با زندان و رابطه يك مرغ با قفس است ؟ را بطه يوسف با چاه كنعان است ؟ اين خودش مسأله اي است . ممكن است كسي بگويد اساسا آمدن انسان به دنيا ، يعني در قفس قرار گرفتن يك مرغ ، در زندان قرار گرفتن يك آزاد ، به چاه افتادن يك يوسف . پس اگر بنا شود طبيعت براي ما يك زندان باشد ، براي ما چاه باشد ، براي ما قفس باشد . رابطه انسان و طبيعت در حد اعلا ، " ضد " است . بنابراين تلاش ما در طبيعت چگونه بايدمن مخصوصا درباب مكتب عرفان بيشتر بحثم را ادامه مي دهم ، زيرا چنانكه عرض كردم ، مكتب عرفان بيشتر با روحهاي ما تماس داشته است ولي مكتب فلاسفه مال خودشان و كتابهايشان بوده و بين مردم نيامده است . مكتب عرفان به واسطه ذوق و شور و حرارتي كه در آن است و جذبه و زيبائي و جمالي كه دارد ، در تمام خانه ها نفوذ دارد ، مولوي در همه خانه ها نفوذ دارد ، سعدي و حافظ در همه خانه ها نفوذ دارند و لهذا اين مكتب [ از جنبه نقاط مثبتي كه دارد ] بسيار خدمت كرده و احيانا اگر انحراف و لغزشي هم در كلمات بعضي از عرفا باشد كه هست آن هم به نوبه خود اثر [ منفي ] زيادي دارد . از اين جهت است كه من بحث خود را درباره مكتب عرفان نسبت به مكتب فلسفه ، بيشتر بسط مي دهم .