شكايت از عقل
يكي از مسائلي كه در ادبيات ما نمايان است ، مسئله شكايت از عقل است كه خودش مسئله اي است . ما در ادبيات مخصوصا در اشعار خودمان بسيار مي بينيم كه مردم از عقل شكايت كرده اند كه ( 1 ) اي كاش ، من اين عقل را نمي داشتم ، فايده اش چيست كه آدم هوش داشته باشد و در جامعه ، هوشيار و عاقل و حساس باشد ؟ ! اين حساس بودن و عاقل بودن و هوشيار بودن ، آسايش را از انسان سلب مي كند :
دشمن جان من است عقل من و هوش من
عاقل مباش تا غم ديوانگان خوري
ديوانه باش تا غم تو عاقلان خورند
كاش گشاده نبود چشم من و گوش من
ديوانه باش تا غم تو عاقلان خورند
ديوانه باش تا غم تو عاقلان خورند
1 البته شكايت از عقل جنبه هاي مختلفي دارد . عرفا نظرشان به يك شي ء ديگري است ولي بسياري از اشخاص كه شكايت كرده اند ، به خاطر همين جهت است .