انسان کامل نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
مي گفت . در اين ماه رمضان در خانه فرزندانش افطار مي كرد ( 1 ) ، هر شب مهمان يكي از فرزندان بود ، يك شب مهمان امام حسن و يك شب مهمان امام حسين و يك شب مهمان دخترش زينب ، كه زن عبدالله بن جعفر بود ، و از هميشه كمتر غذا مي خورد . بچه ها دلشان به حال اين پدر مي سوخت و واقعا رقت مي كردند . گاهي مي پرسيدند : پدرجان ! چرا اينقدر كم غذا مي خوري ؟ مي فرمود : مي خواهم در حالي خداي خود را ملاقات كنم كه شكمم گرسنه باشد . [ بچه ها ] مي فهميدند كه علي در يك حالت انتظاري است .
گاهي به آسمان نگاه مي كرد و مي گفت : حبيبم پيغمبر كه به من خبر داده است ، راست گفته است ، سخن او دروغ نيست ، نزديك است ، نزديك است ، روز سيزدهم ماه رمضان موضوعي گفت كه از همه وقت ، بيشتر ناراحتي ايجاد كرد . ظاهرا روز جمعه اي بود كه خطبه مي خواند . . ( 2 ) . فرزندم حسين ! از اين ماه چند روز باقي مانده است ؟ [ پاسخ داد ] پدر جان ! هفده روز فرمود : آري ، نزديك است كه اين محاسن به خون اين سر رنگين شود ، زمان رنگين شدن اين [ محاسن ] نزديك است . شب نوزدهم فرا رسيد . بچه ها پاسي از شب را خدمت علي بودند . امام حسن به خانه خودشان رفتند . علي ( ع ) هم در مصلاي خود بود . ( 3 ) هنوز صبح طلوع نكرده بود كه امام حسن - به