داستان راستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان راستان - جلد 2

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

همواره در ركاب رسول اكرم حاضر بودند ، و هيچكس گمان نمي كرد و انتظار نداشت كه عمرو با عذر شرعي كه دارد ، خصوصا با فرستادن چهار پسر برومند ، سلاح برگيرد و به سربازان ملحق شود .

خويشاوندان عمرو همينكه از تصميم وي آگاه شدند آمدند مانع شوند ، گفتند : " اولا تو شرعا معذوري ، ثانيا چهار فرزند سرباز دلاور داري كه با پيغمبر حركت كرده اند ، لزومي ندارد خودت نيز به سربازي بروي ! " گفت : " به همان دليل كه فرزندانم آرزوي سعادت ابدي و بهشت جاويدان دارند من هم دارم . عجب ! آنها بروند و به فيض شهادت نائل شوند و من در خانه پيش شماها بمانم . ابدا ممكن نيست " . خويشاوندان عمرو از او دست بر نداشتند و دائما يكي پس از ديگري مي آمدند كه او را منصرف كنند . عمرو براي خلاصي از دست آنها به خود رسول اكرم ملتجي شد : - " يا رسول الله ! فاميل من مي خواهند مرا در خانه حبس كنند و نگذارند در جهاد در راه خدا شركت كنم .

دا قسم آرزو دارم با اين پاي لنگ به بهشت بروم " . - " يا عمرو ! آخر تو عذر شرعي داري ، خدا تو را معذور داشته است ، بر تو جهاد واجب نيست " . - " يا رسول الله ! مي دانم ، در عين حال كه بر من واجب نيست باز هم . . . " رسول اكرم فرمود : " مانعش نشويد ، بگذاريد برود ، آرزوي شهادت دارد ، شايد خدا نصيبش كند " . از تماشايي ترين صحنه هاي احد ، صحنه مبارزه عمروبن الجموع بود كه با پاي لنگ ، خود را به قلب سپاه دشمن مي زد و فرياد مي كشيد : " آرزوي بهشت دارم " . يكي از پسران وي نيز پشت سر پدر حركت مي كرد آن قدر اين دو نفر مشتاقانه جنگيدند تا كشته شدند . پس از خاتمه جنگ ، بسياري از زنان مدينه از شهر بيرون آمدند تا از نزديك از قضايا آگاه گردند ، خصوصا كه خبرهاي وحشتناكي به مدينه رسيده بود . عايشه همسر پيغمبر يكي از آن زنان بود . عايشه اندكي كه از شهر بيرون رفت ، چشمش به هند زن عمروبن الجموح افتاد در حالي كه سه جنازه بر روي شتري گذاشته بود و مهار شتر را به طرف مدينه مي كشيد .

عايشه پرسيد : - " چه خبر ؟ " - " الحمدالله پيغمبر سلامت است ، ايشان كه سالم هستند ديگر غمي نداريم . خبر ديگر اينكه : رد الله الذين كفروا بغيظهم " - خداوند كفار را در حالي كه پر از خشم بودند برگردانيد " - " اين جنازه ها از كيست ؟ " - " اينها جنازه برادرم و پسرم و شوهرم است " . - " كجا مي بري ؟ " - " مي برم به مدينه دفن كنم " . هند اين را گفت و مهار شتر را به طرف مدينه كشيد ، اما شتر به زحمت پشت سر هند راه مي رفت و عاقبت خوابيد . عايشه گفت : - " بار حيوان سنگين است ، نمي تواند بكشد " . - " اين طور نيست ، اين شتر ما بسيار نيرومند است . معمولا بار دو شتر را به خوبي حمل مي كند . بايد علت ديگري داشته باشد ، اين را گفت و شتر را حركت داد ، تا خواست حيوان را به طرف مدينه ببرد دو مرتبه زانو زد و همين كه روي حيوان را به طرف احد كرد ديد به تندي راه افتاد . هند ديد وضع عجيبي است .

حاضر نيست به طرف مدينه برود ، اما به طرف احد به آساني و سرعت راه مي رود . با خود گفت : شايد رمزي در كار باشد . هند در حالي كه مهار شتر را مي كشيد و جنازه ها بر روي حيوان بودند ، يكسره به احد برگشت و به حضور پيغمبر رسيد : - " يا رسول الله ! ماجراي عجيبي است ، من اين جنازه ها را روي حيوان گذاشته ام كه به مدينه ببرم و دفن كنم ، وقتي كه اين حيوان را به طرف مدينه مي خواهم ببرم از من اطاعت نمي كند ، اما به طرف احد خوب مي آيد . چرا ؟ " - " آيا شوهرت وقتي كه به احد مي آمد چيزي گفت ؟ " - " يا رسول الله پس از آنكه راه افتاد اين جمله را از او شنيدم : " خدايا مرا به خاندانم برنگردان " . - " پس همين است ، دعاي خالصانه اين مرد شهيد مستجاب شده است ، خداوند نمي خواهد اين جنازه برگردد . در ميان شما انصار كساني يافت مي شوند كه اگر خدا را به چيزي بخوانند و قسم بدهند خداوند دعاي آنها را مستجاب مي كند . شوهر تو عمروبن الجموح يكي از آن كسان است " . با نظر رسول اكرم ، هر سه نفر را در همان احد دفن كردند . آنگاه رسول اكرم رو كرد به هند : - " اين سه نفر در آن جهان پيش هم خواهند بود " . - " يا رسول الله ! از خداوند بخواه من هم پيش آنها بروم " ( 1 ) .

1.شرح ابن ابي الحديد ، جلد 3 ، چاپ بيروت ، صفحه . 566

/ 72