داستان راستان جلد 2
لطفا منتظر باشید ...
مسلمان را براي آنان بازگو كرد . آنان سخنان آن مسلمان را به چيزي نشمردند . رستم به سعد و قاص پيام داد كه نماينده اي رسمي براي مذاكره پيش ما بفرست . سعد خواست هيئتي را مأمور اين كار كند ، اما ربعي بن عامر كه حاضر مجلس بود صلاح نديد ، گفت : - " ايرانيان اخلاق مخصوصي دارند . همين كه يك هيئت به عنوان نمايندگي به طرفشان برود آن را دليل اهميت خودشان قرار مي دهند ، و خيال مي كنند ما چون به آنها اهميت مي دهيم هيئتي فرستاده ايم . فقط يك نفر بفرست كافي است " . خود ربعي مأمور اين كار شد . از آن طرف به رستم خبر دادند كه نماينده سعد و قاص آمده است . رستم با مشاورين خود در كيفيت برخورد با نماينده مسلمانان مشورت كرد كه به چه صورتي باشد .به اتفاق كلمه رأي دادند كه بايد به او بي اعتنايي كرد و چنين وانمود كرد كه ما به شما اعتنايي نداريم . شما كوچكتر از اين حرفها هستيد . رستم براي آنكه جلال و شكوه ايرانيان را به رخ مسلمانان بكشد ، دستور داد تختي زرين نهادند ، و خودش روي آن نشست . فرشهاي عالي گستردند . متكاهاي زربفت نهادند . نماينده مسلمانان ، در حالي كه بر اسبي سوار و شمشير خويش را در يك غلافي كهنه پوشيده و نيزه اش را به يك تار پوست بسته بود ، وارد شد .تا نگاه كرد فهميد كه اين زينتها و تشريفات براي اين است كه به رخ او بكشند ، متقابلا براي اينكه بفهماند ، ما به اين جلال و شكوهها اهميت نمي دهيم و هدف ديگري داريم ، همينكه به كنار بساط رستم رسيد ، معطل نشد ، اسب خويش را نهيب زد و با اسب داخل خرگاه رستم شد . مأمورين به او گفتند : " پياده شو ! " قبول نكرد و تا نزديك تخت رستم با اسب رفت ، آنگاه از اسب پياده شد . يكي از متكاهاي زرين را با نيزه سوراخ كرد و لجام اسب خويش را در آن فرو برد و گره زد . مخصوصا پلاس كهنه اي كه جل شتر بود ، به عنوان روپوش به دوش خويش افكند . به او گفتند : " اسلحه خود را تحويل بده ، بعد برو نزد رستم . گفت : تحويل نمي دهم ، شما از ما نماينده خواستيد و من به عنوان نمايندگي آمده ام ، اگر نمي خواهيد بر مي گردم . رستم گفت : بگذاريد هر طور مايل است بيايد " . ربعي بن عامر ، با وقار و طمأنينه خاصي ، در حالي كه قدمها را كوچك بر مي داشت و از نيزه خويش به عنوان عصا استفاده مي كرد و عمدا فرشها را پاره مي كرد ، تا پاي تخت رستم آمد . وقتي كه خواست بنشيند ، فرشها را عقب زد و روي خاك نشست . گفتند : " چرا روي فرش ننشستي ؟ " گفت : ما از نشستن روي اين زيورها خوشمان نمي آيد " . مترجم مخصوص رستم از او پرسيد : - " شما چرا آمده ايد ؟ " - " خدا ما را فرستاده است ، خدا ما را مأمور كرده بندگان او را از سختيها و بدبختيها رهايي بخشيم و مردمي را كه دچار فشار و استبداد و ظلم ساير كيشها هستند نجات دهيم ، و آنها را در ظل عدل اسلامي در آوريم ( 1 ) ما دين خدا را كه