بیشترلیست موضوعات مقدمه 76 پسر حاتم 77 امتحان هوش 78 جويبر و ذلفا 79 يك اندرز 80 تصميم ناگهاني 81 : پول با بركت 82 گراني ارزاق 83 قرق حمام 84 مضيقه بي آبي 85 شكايت از روزگار 86 عتاب استاد 87 افطاري 88 شاگرد بزاز 89 اوضاع كواكب 90 ستاره شناس 91 گره گشايي 92 كداميك عابدترند ؟ 94 شاه و حكيم 95 توحيد مفضل 96 شتر دواني 97 نصراني تشنه 98 مهمانان علي 99 جذاميها 100 ابن سيابه 101 مهمان قاضي 102 حرف بقالها 103 پير و كودكان 104 پيام سعد 105 دعاي مستجاب 106 مصونيتي كه لغو شد 107 اولين شعار 108 دربارگاه رستم 109 فرار از بستر 110 برنامه كار 111 خوابي يا بيدار ؟ 112 كابين خون 113 پسرانت چه شدند ؟ 114 پند آموزگار 115 حق برادر مسلمان 116 حق مادر 117 محضر عالم 118 هشام و طاووس يماني 119 بازنشستگي 120 حتي برده فروش 121 خيار فروش 122 گواهي ام علاء 123 اذان نيمه شب 124 شكايت از شوهر 125 كارهاي خانه توضیحاتافزودن یادداشت جدید
ان ربك يعلم انك تقوم ادني من ثلثي الليل و نصفه و ثلثه ، و طائفه من الذين معك ، و الله يقدر الليل و النهار - قرآن كريم ، سوره مزمل ، آيه . 20 و آهسته بست و بيرون رفت . اما عايشه هنوز بيدار بود و خوابش نبرده بود . اين جريان براي عايشه خيلي عجيب بود ، زيرا شبهاي ديگر مي ديد كه پيغمبر از بستر بر مي خيزد ، و در گوشه اي از اطاق به عبادت مي پردازد ، اما براي او بي سابقه بود كه شبي كه نوبت او است پيغمبر از اطاق بيرون رود . با خود گفت من بايد بفهمم پيغمبر كجا مي رود ، نكند به خانه يكي ديگر از زنها برود ، با خود گفت آيا واقعا پيغمبر چنين كاري خواهد كرد و شبي را كه نوبت من است در خانه ديگري به سر خواهد برد ؟ ! اي كاش ساير زنانش بهره اي از جواني و زيبايي مي داشتند و حرمسرائي از زيبارويان تشكيل داده بود . او چنين كاري هم كه نكرده و مشتي زنان سالخورده و بيوه دور خود جمع كرده است ، به هر حال بايد بفهمم او در اين وقت شب ، به اين زودي كه هنوز مرا خواب نبرده به كجا مي رود ؟ عايشه فورا جامه هاي خويش را پوشيد و مانند سايه به دنبال پيغمبر راه افتاد . ديد پيغمبر يكسره از خانه به طرف بقيع ، كه در كنار مدينه بود و به دستور پيغمبر آنجا را قبرستان قرار داده بودند ، رفت و در كناري ايستاد . عايشه نيز آهسته از پشت سر پيغمبر رفت و خود را در گوشه اي پنهان كرد . ديد پيغمبر سه بار دستها را به سوي آسمان بلند كرد ، بعد راه خود را به طرفي كج كرد .عايشه نيز به همان طرف رفت - پيغمبر راه رفتن خود را تند كرد . عايشه نيز تند كرد . پيغمبر به حال دويدن در آمد . عايشه نيز پشت سرش دويد . بعد پيغمبر به طرف خانه راه افتاد . عايشه ، مثل برق ، قبل از پيغمبر خود را به خانه رساند و به بستر رفت . وقتي كه پيغمبر وارد شد ، نفس تند عايشه را شنيد ، فرمود : " عايشه ! چرا مانند اسبي كه تند دويده باشد نفس نفس مي زني ؟ - " چيزي نيست يا رسول الله " . - " بگو اگر نگويي خداوند مرا بي خبر نخواهد گذاشت " . - " پدر و مادرم قربانت ، وقتي كه تو بيرون رفتي من هنوز بيدار بودم ، خواستم بفهمم تو اين وقت شب كجا مي روي ؟ دنبال سرت بيرون آمدم ، در تمام اين مدت از دور ناظر احوالت بودم " . - " پس آن شبحي كه در تاريكي هنگام برگشتن به چشمم خورد تو بودي ؟ " - " بلي يا رسول الله " . پيغمبر در حالي كه مشت خود را آهسته به پشت عايشه مي زد فرمود : - " آيا براي تو اين خيال پيدا شد كه خدا و پيغمبر خدا به تو ظلم مي كنند ، و حق تو را به ديگري مي دهند ؟ ! " - " يا رسول الله ، آنچه مردم مكتوم مي دارند ، خدا همه آنها را مي داند و تو را آگاه مي كند ؟ " - " آري ، جريان رفتن من امشب به بقيع اين بود كه فرشته الهي جبرئيل آمد ، و مرا بانگ زد و بانگ خويش را از تو مخفي كرد .من به او پاسخ دادم و پاسخ خود را از تو مكتوم داشتم . چون گمان كردم تو را خواب ربوده ، نخواستم تو را بيدار كنم و بگويم براي استماع وحي الهي بايد تنها باشم . بعلاوه ترسيدم تو را وحشت بگيرد ، اين بود كه آهسته از اطاق بيرون رفتم . فرشته خدا به من دستور داد بروم به بقيع و براي مدفونين بقيع طلب آمرزش كنم " . - " يا رسول الله من اگر بخواهم براي مردگان طلب آمرزش كنم چه بگويم " . - " بگو : السلام علي اهل الديار من المؤمنين و المسلمين ، و يرحم الله المستقدمين منا و المستأخرين ، فانا انشاء الله للاحقون ( 1 ) .