داستان راستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان راستان - جلد 2

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ان ربك يعلم انك تقوم ادني من ثلثي الليل و نصفه و ثلثه ، و طائفه من الذين معك ، و الله يقدر الليل و النهار - قرآن كريم ، سوره مزمل ، آيه . 20 و آهسته بست و بيرون رفت . اما عايشه هنوز بيدار بود و خوابش نبرده بود . اين جريان براي عايشه خيلي عجيب بود ، زيرا شبهاي ديگر مي ديد كه پيغمبر از بستر بر مي خيزد ، و در گوشه اي از اطاق به عبادت مي پردازد ، اما براي او بي سابقه بود كه شبي كه نوبت او است پيغمبر از اطاق بيرون رود . با خود گفت من بايد بفهمم پيغمبر كجا مي رود ، نكند به خانه يكي ديگر از زنها برود ، با خود گفت آيا واقعا پيغمبر چنين كاري خواهد كرد و شبي را كه نوبت من است در خانه ديگري به سر خواهد برد ؟ ! اي كاش ساير زنانش بهره اي از جواني و زيبايي مي داشتند و حرمسرائي از زيبارويان تشكيل داده بود . او چنين كاري هم كه نكرده و مشتي زنان سالخورده و بيوه دور خود جمع كرده است ، به هر حال بايد بفهمم او در اين وقت شب ، به اين زودي كه هنوز مرا خواب نبرده به كجا مي رود ؟ عايشه فورا جامه هاي خويش را پوشيد و مانند سايه به دنبال پيغمبر راه افتاد . ديد پيغمبر يكسره از خانه به طرف بقيع ، كه در كنار مدينه بود و به دستور پيغمبر آنجا را قبرستان قرار داده بودند ، رفت و در كناري ايستاد . عايشه نيز آهسته از پشت سر پيغمبر رفت و خود را در گوشه اي پنهان كرد . ديد پيغمبر سه بار دستها را به سوي آسمان بلند كرد ، بعد راه خود را به طرفي كج كرد .

عايشه نيز به همان طرف رفت - پيغمبر راه رفتن خود را تند كرد . عايشه نيز تند كرد . پيغمبر به حال دويدن در آمد . عايشه نيز پشت سرش دويد . بعد پيغمبر به طرف خانه راه افتاد . عايشه ، مثل برق ، قبل از پيغمبر خود را به خانه رساند و به بستر رفت . وقتي كه پيغمبر وارد شد ، نفس تند عايشه را شنيد ، فرمود : " عايشه ! چرا مانند اسبي كه تند دويده باشد نفس نفس مي زني ؟ - " چيزي نيست يا رسول الله " . - " بگو اگر نگويي خداوند مرا بي خبر نخواهد گذاشت " . - " پدر و مادرم قربانت ، وقتي كه تو بيرون رفتي من هنوز بيدار بودم ، خواستم بفهمم تو اين وقت شب كجا مي روي ؟ دنبال سرت بيرون آمدم ، در تمام اين مدت از دور ناظر احوالت بودم " . - " پس آن شبحي كه در تاريكي هنگام برگشتن به چشمم خورد تو بودي ؟ " - " بلي يا رسول الله " . پيغمبر در حالي كه مشت خود را آهسته به پشت عايشه مي زد فرمود : - " آيا براي تو اين خيال پيدا شد كه خدا و پيغمبر خدا به تو ظلم مي كنند ، و حق تو را به ديگري مي دهند ؟ ! " - " يا رسول الله ، آنچه مردم مكتوم مي دارند ، خدا همه آنها را مي داند و تو را آگاه مي كند ؟ " - " آري ، جريان رفتن من امشب به بقيع اين بود كه فرشته الهي جبرئيل آمد ، و مرا بانگ زد و بانگ خويش را از تو مخفي كرد .

من به او پاسخ دادم و پاسخ خود را از تو مكتوم داشتم . چون گمان كردم تو را خواب ربوده ، نخواستم تو را بيدار كنم و بگويم براي استماع وحي الهي بايد تنها باشم . بعلاوه ترسيدم تو را وحشت بگيرد ، اين بود كه آهسته از اطاق بيرون رفتم . فرشته خدا به من دستور داد بروم به بقيع و براي مدفونين بقيع طلب آمرزش كنم " . - " يا رسول الله من اگر بخواهم براي مردگان طلب آمرزش كنم چه بگويم " . - " بگو : السلام علي اهل الديار من المؤمنين و المسلمين ، و يرحم الله المستقدمين منا و المستأخرين ، فانا انشاء الله للاحقون ( 1 ) .




1 - مسند احمد حنبل ، جلد 6 ، صفحه . 221

/ 72