112 كابين خون - داستان راستان جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان راستان - جلد 2

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

112 كابين خون

نزديك بود جنگ صفين پايان يابد و به شكست نهايي سپاه شام منتهي شود كه ، حيله عمر و بن العاص جلو شكست شاميان را گرفت و مبارزه را متوقف كرد . او پس از اينكه احساس كرد چيزي به شكست قطعي باقي نمانده است ، دستور داد قرآن ها را بر سر نيزه ها كنند به علامت اينكه ما حاضريم كتاب خدا را ميان خود ، و شما حاكم قرار دهيم . همه افراد با بصيرت ، از اصحاب علي ، مي دانستند حيله اي بيش نيست ، منظور متوقف كردن عمليات جنگي براي جلوگيري از شكست است ، زيرا مكرر - قبل از آنكه كار به اينجاها بكشد - همين پيشنهاد از طرف علي شده بود و آنها قبول نكرده بودند . اما گروهي مردم قشري و ظاهر بين ، بدون آنكه انضباط نظامي را رعايت كنند و منتظر دستور فرمانده كل بشوند ، عمليات جنگي را متوقف كردند به اين نيز قناعت نكرده پيش علي - عليه السلام - آمدند و با منتهاي اصرار از آن حضرت خواستند فورا دستور دهد عمليات جنگي در جبهه جنگ بكلي متوقف شود .

آنها معتقد بودند در اين حال اگر كسي بجنگد با قرآن جنگيده است ! علي عليه السلام فرمود : گول اين كار را نخوريد كه خدعه اي بيش نيست . دستور قرآن اين است كه ما به جنگ ادامه دهيم . آنها هرگز حاضر نبوده و نيستند به قرآن عمل شود . اختلاف ما و آنها بر سر عمل به قرآن است . اكنون كه نزديك است ما به نتيجه برسيم و آنها را ريشه كن كنيم دست به اين نيرنگ زده اند " . گفتند : " پس از آنكه آنها رسما مي گويند ما حاضريم قرآن را ميان خود و شما حاكم قرار دهيم ، براي ما جنگيدن با آنها جايز نيست . از اين پس جنگ با آنها جنگ با قرآن است . اگر فورا دستور متاركه ندهي در همين جا خود تو را قطعه قطعه خواهيم كرد " . ديگر ايستادگي فايده نداشت . انشعاب سختي به وجود آمده بود . اگر علي - عليه السلام - در عقيده خود پا فشاري مي كرد قضايا به نحو بسيار بدتري به نفع دشمن و شكست خودش خاتمه مي يافت .

دستور داد موقتا عمليات جنگي خاتمه يابد و سربازان ، جبهه جنگ را رها كنند . عمروبن العاص و معاويه كه ديدند نقشه آنها گرفت فوق العاده خوشحال شدند ، و از اينكه ديدند تيرشان به هدف خورد و در ميان اصحاب علي نفاق و اختلاف افتاد در پوست خود نمي گنجيدند ، اما نه معاويه و نه عمروبن العاص و نه هيچ سياستمدار ديگري - هر اندازه پيش بين و دور انديش مي بود - نمي توانست حدس بزند اين جريان كوچك ، مبداء تكوين يك مسلك و يك طرز تفكر بالخصوص در مسائل ديني اسلامي و تشكيل يك فرقه خطرناك بر اساس آن خواهد شد كه ، حتي براي خود معاويه و خلفاء مانند او ، بعدها مزاحمتهاي سخت ايجاد خواهد كرد . چنين مسلك و روش و طرز تفكري به وجود آمد و چنان فرقه اي تشكيل شد : ياغيان لشكر علي كه به نام " خوارج " ناميده شدند در آن روز تاريخي در منتهاي استبداد و خودسري جلو ادامه جنگ را گرفتند و به قرار حكميت تسليم شدند .

قرار شد دو طرف از جانب خود ، نماينده معين كنند و نمايندگان بنشينند و بر مبناي قرآن حكميت كنند . از طرف معاويه عمرو ابن العاص معين شد . علي خواست عبدالله بن عباس را كه حريف عمروبن العاص بود معين كند . در اينجا نيز خوارج دخالت كردند و به بهانه اينكه داور بايد بيطرف باشد و عبدالله بن عباس طرفدار و خويشاوند علي است ، مانع شدند و خودشان مرد نالايقي را نامزد كردند . حكميت بدون آنكه توافق واقعي صورت گرفته باشد ، با خدعه ديگري كه عمروبن العاص به كار برد بي نتيجه خاتمه يافت . جريان حكميت آن قدر شكل مسخره به خود گرفت و جنبه جدي خود را از دست داد كه كوچكترين اثر اجتماعي بر آن ، حتي براي معاويه و عمروبن العاص ، مترتب نشد . سود كلي كه معاويه و عمرو از اين جريان بردند همان بود كه مبارزه را متوقف كردند و در ميان ياران علي اختلاف انداختند و ضمنا فرصت كافي براي تجديد قوا و فعاليتهاي ديگر بر ايشان پيدا شد . از آن طرف همينكه بر خوارج روشن شد كه تمام مقدمات گذشته - قرآن بر نيزه كردن و پيشنهاد حكميت - همه نيرنگ و خدعه بوده است ، فهميدند اشتباه كرده اند اما اشتباه خود را به اين صورت تقرير كردند كه اساسا بشر حق حكومت و حكميت ندارد ، حكومت حق خداست و داور كتاب خدا . آنها مي خواستند اشتباه گذشته خود را جبران كنند ، اما از راهي رفتند كه دچار اشتباهي بسيار خطرناكتر شدند . اشتباه اول آنها صرفا يك اشتباه نظامي و سياسي بود .

اشتباه هر اندازه بزرگ باشد مربوط است به زمان و مكان محدود و قابل جبران است ، اما اشتباه دوم آنها يك اشتباه فكري و ابداع يك فلسفه غلط در مسائل اجتماعي اسلام بود كه اساس اسلام را تهديد مي كرد و قابل جبران نبود . خوارج شعاري بر اساس اين طرز تفكر به وجود آوردند و آن اينكه : " لا حكم الا لله " يعني جز خدا كسي حق ندارد در ميان مردم حكم كند . علي - عليه السلام - مي فرمايد : " اين سخن درستي است كه براي مقصود نادرستي به كار مي رود . حكم يعني قانون ، قانونگذاري البته حق خداست ، و حق كسي است كه خدا به او اجازه داده است . اما مقصود خوارج از اين جمله اين است كه حكومت مخصوص خداست ، در صورتي كه جامعه بشري به هر حال نيازمند به مدير و گرداننده و اجرا كننده قانون است " ( 1 ) . خوارج بعدها ناچار شدند تا حدودي

1. كلمه حق يراد بها الباطل . نعم انه لا حكم الا لله و لكن هؤلاء يقولون لاامره الا لله و انه لابد للناس من امير بر او فاجر يعمل في امرته المؤمن و يستمتع فيها الكافر و يبلغ الله فيه الاجل و يجمع به الفيئي و يقاتل به العدو و تأمن به السبل و يؤخذ به للضعيف من القوي حتي يستريح بر و يستراح من فاجر - نهج البلاغه ، خطبه . 40

/ 72