113 پسرانت چه شدند ؟
و روش او و زنده نگهداشتن مكتب او ، جرئت و جسارت و صراحت به خرج مي دادند . گاهي كار به جايي مي كشيد كه نتيجه اقدام معاويه معكوس مي شد و خودش و نزديكانش تحت تاثير احساسات و عقائد پيروان مكتب علي قرار مي گرفتند . يكي از پيروان مخلص و فداكار و با بصيرت علي ، عدي پسر حاتم بود . عدي در رأس قبيله بزرگ طي قرار داشت . او چندين پسر داشت . خودش و پسرانش و قبيله اش سرباز فداكار علي بودند . سه نفر از پسرانش به نام " طرفه " و " طريف " و " طارف " در صفين در ركاب علي شهيد شدند . پس از سالها كه از جريان صفين گذشت و علي - عليه السلام - به شهادت رسيد ، و معاويه خليفه شد ، تصادفات روزگار عدي بن حاتم را با معاويه مواجه كرد . معاويه براي آنكه خاطره تلخي براي عدي تجديد كند و از او اقرار و اعتراف بگيرد كه از پيروي علي چه زيان بزرگي ديده است ، به او گفت : " اين الطرفات " - پسرانت : " طرفه " و " طريف " و " طارف " چه شدند ؟ - " در صفين ، پيشاپيش علي بن ابيطالب ، شهيد شدند " . - " علي انصاف را درباره تو رعايت نكرد " . - " چرا ؟ " - " چون پسران تو را جلو انداخت و به كشتن داد ، و پسران خودش را در پشت جبهه محفوظ نگاه داشت " . - " من انصاف را درباره علي رعايت نكردم " . چرا ؟ - " براي اينكه او كشته شد و من زنده مانده ام ، مي بايست جان خود را در زمان حيات او فدايش مي كردم " .معاويه ديد منظورش عملي نشد . از طرفي خيلي مايل بود اوصاف و حالات علي را از كساني كه مدتها با او از نزديك به سر برده اند و شب و روز با او بوده اند بشنود . از عدي خواهش كرد ، اوصاف علي را همچنانكه از نزديك ديده است برايش بيان كند ، عدي گفت : " معذورم بدار " . - " حتما بايد برايم تعريف كني " . - " به خدا قسم ، علي بسيار دورانديش و نيرومند بود . به عدالت سخن مي گفت و با قاطعيت فيصله مي داد . علم و حكمت از اطرافش مي جوشيد . از زرق و برق دنيا متنفر و با شب و تنهايي شب مأنوس بود . زياد اشك مي ريخت و بسيار فكر مي كرد . در خلوتها از نفس خود حساب مي كشيد و بر گذشته دست ندامت مي سود . لباس كوتاه و زندگي فقيرانه را مي پسنديد .در ميان ما كه بود مانند يكي از ما بود . اگر چيزي از او مي خواستيم مي پذيرفت و اگر به حضورش مي رفتيم ما را نزديك خود مي برد و از ما فاصله نمي گرفت . با اين همه آن قدر با هيبت بود كه در حضورش جرئت تكلم نداشتيم ، و آن قدر عظمت داشت كه نمي توانستيم به او خيره شويم . وقتي كه لبخند مي زد دندانهايش مانند يك رشته مرواريد آشكار مي شد . اهل ديانت و تقوا را احترام مي كرد و نسبت به بينوايان مهر مي ورزيد . نه نيرومند از او بيم ستم داشت و نه ناتوان از عدالتش نوميد بود . به خدا سوگند يك شب به چشم خود ديدم در محراب عبادت ايستاده بود - در وقتي كه تاريكي شب همه جا را فرا گرفته بود - اشكهايش بر چهره و ريشش مي غلطيد ، مانند مارگزيده به خود مي پيچيد و مانند مصيبت ديده مي گريست . " مثل اين است كه الان آوازش را مي شنوم ، او خطاب به دنيا مي گفت : " اي دنيا متعرض من شده اي و به من رو آورده اي ؟ برو ديگري را بفريب ، ( يا هرگز فرصتي اين چنين تو را نرسد ) تو را سه طلاقه كرده ام و رجوعي در كار نيست ، خوشي تو ناچيز و اهميتت اندك است . آه آه از توشه اندك و سفره دور و مونس كم " . سخن عدي كه به اينجا رسيد ، اشك معاويه بي اختيار فرو ريخت . با آستين خويش اشكهاي خود را خشك كرد و گفت : " خدا رحمت كند ابوالحسن را ، همين طور بود كه گفتي . اكنون بگو ببينم حالت تو در فراق او چگونه است ؟ " - " شبيه حالت مادري كه عزيزش را در دامنش سر بريده باشند " . - " آيا هيچ فراموشش مي كني ؟ " - " آيا روزگار مي گذارد فراموشش كنم ؟ " ( 1 )1. الكني و الالقاب ، ج 2 ، صفحه 105 ، نقل از كتاب المحاسن و المساوي ابراهيم بن محمد بيهقي از اعلام قرن سوم هجري .