119 بازنشستگي
پيرمرد نصراني ، عمري كار كرده و زحمت كشيده بود ، اما ذخيره و اندوخته اي نداشت ، آخر كار كور هم شده بود . پيري و نيستي و كوري همه با هم جمع شده بود و جز گدايي راهي برايش باقي نگذارد ، كنار كوچه مي ايستاد و گدايي مي كرد . مردم ترحم مي كردند و به عنوان صدقه پشيزي به او مي دادند . و او از همين راه بخور و نمير به زندگاني ملالت بار خود ادامه مي داد . تا روزي اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب - عليه السلام - از آنجا عبور كرد و او را به آن حال ديد . علي به صدد جستجوي احوال پيرمرد افتاد تا ببيند چه شده كه اين مرد به اين روز و اين حال افتاده است ؟ ببيند آيا فرزندي ندارد كه او را تكفل كند ؟ آيا راهي ديگر وجود ندارد كه اين پيرمرد در آخر عمر آبرومندانه زندگي كند و گدايي نكند ؟ كساني كه پيرمرد را مي شناختند آمدند و شهادت دادند كه اين پيرمرد نصراني است ، و تا جواني و چشم داشت كار مي كرد ، اكنون كه هم جواني را از دست داده و هم چشم را ، نمي تواند كار بكند ، ذخيره اي هم ندارد ، طبعا گدايي مي كند . علي - عليه السلام - فرمود : - " عجب ! تا وقتي كه توانايي داشت از او كار كشيديد و اكنون او را به حال خود گذاشته ايد ؟ ! سوابق اين مرد حكايت مي كند كه در مدتي كه توانايي داشته كار كرده و خدمت انجام داده است . بنابراين بر عهده حكومت و اجتماع است كه تا زنده است او را تكفل كند ، برويد از بيت المال به او مستمري بدهيد " ( 1 ) .1. وسائل ، جلد 2 ، صفحه . 425