بیشترلیست موضوعات مقدمه 76 پسر حاتم 77 امتحان هوش 78 جويبر و ذلفا 79 يك اندرز 80 تصميم ناگهاني 81 : پول با بركت 82 گراني ارزاق 83 قرق حمام 84 مضيقه بي آبي 85 شكايت از روزگار 86 عتاب استاد 87 افطاري 88 شاگرد بزاز 89 اوضاع كواكب 90 ستاره شناس 91 گره گشايي 92 كداميك عابدترند ؟ 94 شاه و حكيم 95 توحيد مفضل 96 شتر دواني 97 نصراني تشنه 98 مهمانان علي 99 جذاميها 100 ابن سيابه 101 مهمان قاضي 102 حرف بقالها 103 پير و كودكان 104 پيام سعد 105 دعاي مستجاب 106 مصونيتي كه لغو شد 107 اولين شعار 108 دربارگاه رستم 109 فرار از بستر 110 برنامه كار 111 خوابي يا بيدار ؟ 112 كابين خون 113 پسرانت چه شدند ؟ 114 پند آموزگار 115 حق برادر مسلمان 116 حق مادر 117 محضر عالم 118 هشام و طاووس يماني 119 بازنشستگي 120 حتي برده فروش 121 خيار فروش 122 گواهي ام علاء 123 اذان نيمه شب 124 شكايت از شوهر 125 كارهاي خانه توضیحاتافزودن یادداشت جدید
معابد و مشاهد و محيطهاي عادي عمومي زندگي مردم مسلمان حكمفرما بود . با همه نيرنگهايي كه دستگاههاي سياسي به منظور ايجاد تفرقه و تشتت به كار مي بردند روحانيت و معنويت اسلام بر همه آنها غلبه داشت ، سفيد و سياه ، عرب و ايراني و ترك و هندي ، بدون احساس بيگانگي در حوزه هاي علمي و صفوف نمازها و لشكركشيهاي مذهبي و مجامع ديگر كنار هم قرار مي گرفتند و به چشم برادر به هم مي نگريستند . در دو سه قرن اخير استعمارگران غربي با نقشه هاي وسيع و صرف پولهاي هنگفت ، برنامه آتش افروزي تعصبات نژادي و ملي را در ممالك اسلامي به مرحله اجرا گذاشته اند ، و متأسفانه تا حد زيادي در كار خود توفيق يافته اند . آنها ملل اسلامي را به موهوماتي در اين زمينه سرگرم كرده و خود با خيالي آسوده به چپاول و غارت سرمايه هاي مادي و معنوي آنها پرداخته اند .چه كتابها كه به دست افرادي خام يا خائن به همين منظور تأليف شده و مي شود و چه پستها و مقامات كه به پاداش اين خدمت به افرادي داده شده است . امروز بر هر مسلماني واجب است كه چشم باز كند و به سهم خود بكوشد تا ديوارهاي تفرقه را كه با سوء نيت به دست سياستگران قديم و جديد ساخته شده است ، به هر شكل و صورت خراب و نابود كند و هرگز گرد اينگونه خيالات و اوهام نگردد . بداند كه هيچ قوميت و مليتي نه سبب شرافت و افتخار است و نه موجب ننگ و عار .ميل ايرانيان - كه پستهاي عمده را در دست داشتند - نبود : ايرانيان مايل بودند عباس پسر مأمون را به خلافت برسانند . معتصم اين مطلب را درك كرده بود و همواره بيم آن داشت كه برادر زاده اش عباس بن مأمون ، به كمك ايرانيان ، قيام كند و كار را يكسره نمايد . از اين رو به فكر افتاد هم خود عباس را از بين ببرد و هم جلو نفوذ ايرانيان را كه طرفدار عباس بودند بگيرد . عباس را به زندان انداخت و او در همان زندان مرد . براي جلوگيري از نفوذ ايرانيان ، نقشه كشيد پاي قدرت ديگري را در كارها باز كند كه جانشين ايرانيان گردد . براي اين منظور گروه زيادي از مردم تركستان و ماوراءالنهر را كه هم نژاد مادرش بودند به بغداد و مركز خلافت كوچ داد و كارها را به آنان سپرد . طولي نكشيد كه تركها زمام كارها را در دست گرفتند و قدرتشان بر ايرانيان و اعراب فزوني يافت . معتصم از آن نظر كه به تركها نسبت به خود اعتماد و اطمينان داشت ، روز به روز ميدان را براي آنان بازتر مي كرد ، از اين رو در مدت كمي اينان يكه تاز ميدان حكومت اسلامي شدند .تركها همه مسلمان بودند و زبان عربي آموخته بودند و نسبت به اسلام وفادار بودند ، و زبان عربي آموخته بودند و نسبت به اسلام وفادار بودند ، اما چون از آغاز ورودشان به عاصمه تمدن اسلامي تا قدرت يافتنشان فاصله زيادي نبودند ، به معارف و آداب و تمدن اسلامي آشنايي زيادي نداشتند ، و خلق و خوي اسلامي نيافته بودند ، بر خلاف ايرانيان كه هم سابقه تمدن داشتند و هم علاقه مندانه معارف و اخلاق و آداب اسلامي را آموخته بودند و خلق و خوي اسلامي داشتند و خود پيش قدم خدمتگزاران اسلامي به شمار مي رفتند . در مدتي كه ايرانيان زمام امور را در دست داشتند ، عامه مسلمين راضي بودند ، اما تركها در مدت نفوذ و در دست گرفتن قدرت آنچنان وحشيانه رفتار كردند كه عامه مردم را ناراضي و خشمگين ساختند . سربازان ترك هنگامي كه بر اسبهاي خود سوار مي شدند و در خيابانها و كوچه هاي بغداد به جولان مي پرداختند ، ملاحظه نمي كردند كه انساني هم در جلو راه آنها هست ، از اين رو بسيار اتفاق مي افتاد كه زنان و كودكان و پيران سالخورده و افراد عاجز در زير دست و پاي اسبهاي آنها لگد مال مي شدند . مردم آنچنان به ستوده آمدند كه از معتصم تقاضا كردند پايتخت را از بغداد به جاي ديگر منتقل كند . مردم در تقاضاي خود يادآوري كردند كه اگر مركز را منتقل نكند با او خواهند جنگيد . معتصم گفت : " با چه نيرويي مي توانند با من بجنگند ، من هشتاد هزار سرباز مسلح آماده دارم " . گفتند : " با تيرهاي شب ، يعني با نفرينهاي نيمه شب به جنگ تو خواهيم آمد " . معتصم پس از اين گفتگو با تقاضاي مردم موافقت كرد و مركز را از بغداد به سامرا منتقل كرد .پس از معتصم ، در دوره واثق و متوكل و منتصر و چند خليفه ديگر ، نيز تركها عملا زمام امور را در دست داشتند و خليفه ، دست نشانده آنها بود . بعضي از خلفاي عباسي در صدد كوتاه كردن دست تركها بر آمدند ، اما شكست خوردند . يكي از خلفاي عباسي كه به كارها سرو صورتي داد و تا حدي از نفوذ تركها كاست " المعتضد " بود . در زمان معتضد ، بازرگان پيري از يكي از سران سپاه مبلغ زيادي طلبكار بود و به هيچ وجه نمي توانست وصول كند ، ناچار تصميم گرفت به خود خليفه متوسل شود ، اما هر وقت به دربار مي آمد دستش به دامان خليفه نمي رسيد ، زيرا دربانان و مستخدمين درباري به او راه نمي دادند . بازرگان بيچاره از همه جا مأيوس شد و راه چاره اي به نظرش نرسيد ، تا اينكه شخصي او را به يك نفر خياط در " سه شنبه بازار " راهنمايي كرد و گفت اين خياط مي تواند گره از كار تو باز كند . بازرگان پير نزد خياط رفت . خياط نيز به آن مرد سپاهي دستور داد كه دين خود را بپردازد و او هم بدون معطلي پرداخت . اين جريان بازرگان پير را سخت در شگفتي فرو برد ، با اصرار زياد از خياط پرسيد : " چطور است كه اينها كه به احدي اعتنا ندارند فرمان تو را اطاعت مي كنند ؟ " خياط گفت : " من داستاني دارم كه بايد براي تو حكايت كنم " : روزي از خيابان عبور مي كردم ، زني زيبا نيز همان وقت از خيابان مي گذشت ، اتفاقا يكي از افسران ترك در حالي كه مست باده بود از خانه خود بيرون آمده و جلو در خانه ايستاده بود و مردم را تماشا مي كرد ، تا چشمش به آن زن افتاد ديوانه وار در مقابل چشم مردم او را بغل كرد و به طرف خانه خود كشيد . فرياد استغاثه زن بيچاره بلند شد ، داد مي كشيد : ايها الناس به فريادم برسيد ، من اينكاره نيستم ، آبرو دارم ، شوهرم قسم خورده اگر يك شب در خارج خانه به سربرم مرا طلاق دهد ، خانه خراب مي شوم ، اما هيچ كس از ترس جرأت نمي كرد جلو بيايد .من جلو رفتم و با نرمي و التماس از آن افسر خواهش كردم كه اين زن را رها كند ، اما او با چماقي كه در دست داشت محكم به سرم كوبيد كه سرم شكست و زن را به داخل خانه برد . من رفتم عده اي را جمع كردم و اجتماعا به در خانه آن افسر رفتيم و آزادي زن را تقاضا كرديم ، ناگهان خودش با گروهي از خدمتكاران و نوكران از خانه بيرون آمدند و بر سر ما ريختند و همه ما را كتك زدند . جمعيت متفرق شدند ، من هم به خانه خود رفتم ، اما لحظه اي از فكر زن بيچاره بيرون نمي رفتم ، با خود مي انديشيدم كه اگر اين زن تا صبح پيش اين مرد بماند زندگيش تا آخر عمر تباه خواهد شد و ديگر به خانه و آشيانه خود راه نخواهد داشت . تا نيمه شب بيدار نشستم و فكر كردم . ناگهان نقشه اي در ذهنم مجسم شد ، با خود گفتم اين مرد امشب مست است و متوجه وقت نيست ، اگر الان آواز اذان را بشنود خيال مي كند صبح است و زن را رها خواهد كرد . و زن قبل از آنكه شب به آخر برسد مي تواند به خانه خود برگردد .فورا رفتم به مسجد و از بالاي مناره فرياد اذان را بلند كردم . ضمنا مراقب كوچه و خيابان بودم ببينم آن زن آزاد مي شود يا نه ، ناگهان ديدم فوج سربازهاي سواره و پياده به خيابانها ريختند و همه مي پرسيدند اين كسي كه در اين وقت شب اذان گفت كيست ؟ من ضمن اينكه سخت وحشت كردم خودم را معرفي كردم و گفتم من بودم كه اذان گفتم . گفتند : زود بيا پائين كه خليفه تو را خواسته است . مرا نزد خليفه بردند . ديدم خليفه نشسته منتظر من است ، از من پرسيد چرا اين وقت شب اذان گفتي ؟ جريان را از اول تا آخر برايش نقل كردم . همانجا دستور داد آن افسر را با آن زن حاضر كنند ، آنها را حاضر كردند ، پس از بازپرسي مختصري دستور قتل آن افسر را داد . آن زن را هم به خانه نزد شوهرش فرستاد و تأكيد كرد كه شوهر او را مؤاخذه نكند و از او بخوبي نگهداري كند ، زيرا نزد خليفه مسلم شده كه زن بي تقصير بوده است . آنگاه معتضد به من دستور داد ، هر موقع به چنين مظالمي برخوردي همين برنامه ابتكاري را اجرا كن ، من رسيدگي مي كنم . اين خبر در ميان مردم منتشر شد . از آن به بعد اينها از من كاملا حساب مي بردند . اين بود كه تا من به اين افسر مديون فرمان دادم فورا اطاعت كرد ( 1 ) .1. ظهرالاسلام ، جلد1 ، صفحه 33 - . 32