نگاهي به مناقب عثمان
دروغبافان بزودى خواهند فهميد كه بزرگ كردن ديگران و فضيلت تراشيدن براى آنها بقيمت هتك حيثيت پيامبر گرامى و عزيز اسلام جرم سهل وساده اى نيست و فردا خداى توانا به داورى كارشان خواهد نشست و پيامبر اكرم به دادستانى و دادخواهى.كاش ميدانستيم عائشه معتقد بوده كه ملكه شرم و حيا در وجود عثمان پايدار مانده و ادامه يافته است و هم در دوره اى كه حديث پوشاندن ران مربوط به آن است با شرم و حيا بوده و هم دردوره اى كه وى - يعنى عائشه - آن حرفهاى تند و قاطع و كوبنده را عليه عثمان ميزده و مردم را بر او ميشورانده است؟ يا نه، معتقد بوده كه با شرم و حيائى عثمان محدود به قسمت از عمرش بوده و چون به اواخر عمر رسيده از آن عارى گشته است؟ در صورتى كه عقيده اولى را داشته باشد مى پرسيم چگونه او را مورد حمله هاى سخت قرار داده و كار را به كشتنش كشانده است، و به چه دليل و مجوزى چنان انسان با حيائى را كافر ميشمرده و نعثل ميناميده و مردم را به سرنگونى و قتلش مى خوانده است؟ در صورتيكه عقيده دوم را داشته باشد و بگويد عثمان در سالهاى آخر عمرش آن شرم و حيا را از دست داده است، باستناد عقيده عائشه آن روايت را باطل و بى اساس ميدانيم و باطل و نادرست هم هست. زيرا فرشتگان فضيلتى را در كسى تجليل مينمايند كه در وى ثابت و پايدار باشد نه زائل و گذران. چنين فضيلت زائلى كه در يك مرحله از عمر عثمان وجود داشته و بعد سپرى گشته باشد موجب تجليل و احترام فرشتگان يا مايه
حياى آنان نخواهد شد. اين جواب را عائشه در صورتى ميدهد كه آن جواب اولى را تكرار ننمايد و نگويد از زبانم دروغ ساخته اند. جوابى كه هميشه ميدهد و در هر مورد كه درباره فضائل و مناقب عثمان از زبانش نقل ميكنند، و در حقيقت جعليات دوره سلطنت معاويه است كه به طمع رشوه هايش ميساختند و مى بافتند.
3 - طبرانى از قول ابن معشر- براء بصرى - از ابراهيم بن عمر بن ابان بن عثمان از پدرش - عمر بن ابان- از پدرش - ابان پسر عثمان بن عفان چنين ثبت كرده است: " از عبد الله بن عمر شنيدم كه ميگفت: رسولخدا "ص" نشسته بود عائشه پشت سرش. ابوبكر اجازه ورود خواست و وارد شد. بعد عمر با كسب اجازه وارد شد. سپس سعد بن مالك اجازه گرفت و وارد شد. آنگاه عثمان بن عفان اجازه خواست و به خانه درآمد در حاليكه پيامبر خدا "ص" سرگرم سخن بود و زانوانش بيرون از جامه. تا عثمان اجازه ورود خواست، وى زانوانش را پوشانده و به همسرش گفت: اندكى به آن سو برو. ساعتى باهم سخن گفتند و بعد بيرون رفتند. عائشه از پيامبر خدا "ص" پرسيد: پدرم و دوستانش آمدند لباست را جمع وجور ننمودى و مرا به اندرون نفرستادى؟ فرمود: از مردى كه فرشتگان از وى در شرمند شرم ننمايم؟ سوگند به آنكه جانم در دست او است فرشتگان همان گونه كه از خدا و پيامبرش در شرمند از عثمان در شرمند. در صورتيكه وقتى وارد اطاق شد تو در كنارم ميبودى هيچ حرف نميزد و سرش را بالا نميكرد تا ميرفت بيرون. "
اين را ابن كثير در تاريخش نوشته و ميگويد: روايت غير عادى و غريبى است و سندش ضعيف. ذهبى به آن اشاره كرده ميگويد: بخارى گفته است كه روايت عمر بن ابان محل تامل است.
امينى گويد: اين روايت نظير همان رواياتى است كه از مسلم و احمد بن حنبل آورديم و ديديم كه بى اساس و نادرست خوانده اند، اكنون مى افزائيم: براء بصرى -