الحرفوشى العاملى - ترجمه الغدیر جلد 22

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه الغدیر - جلد 22

عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

الحرفوشى العاملى

اى گلى كه بر فراز درخت خوشبوى " بانه " مى درخشى "، چه كسى اين چنين راز محبت را روشن كرده است؟ تو آن كوشش جانانه مرا

- كه در دل من جاى دارد

- در سينه نگهداشته اى.

داستان عشق و محبت مرادر خود نگهداشته، و پرده خفا بر روى آن كشيده اى.

هرگز نمى پنداشتم، كه يك روز، اشك رخسار، ترجمان مهر من باشد.

هر گاه راز عشق اينچنين آشكار نمى شد، زبان عيبجويانم اينچنين باز نمى شد، و اين شاخه هاى تو، از شوق ديدار، اين چنين در هم نمى پيچيد.

اى درخت " بان " آهو پيكرى، كه همواره در دلها مسكن دارى.

چشمان تو، چنانم مست كرده كه گوئيا ديدگانت ميخانه اى است.

تو از آب زلال تازه سيراب گشته، و در نرمى، از نرمى درخت خيزران سبقت برده اى.

من ياد تو را، همواره در دل نگهداشته ام، و ديده ام از تماشاى جامه زيباى تو خيره است.

قطرات شبنم، همچون دانه هاى مرواريد، بر شاخساران و اندامت آشكار است.



همچون سرخى شقايق سرخ، همچون دندانهاى شفاف گل بابونه، سفيد هستى آنچنان زيبا، كه گويى در جمع دينداران، ياد على مرتضى را بر زبان مى آورم.

آنگاه كه زمانه، مدتها بى پناه بوده، تو بهترين باران رحمت خدا، و استوارترين پناهگاه هستى.

بسا پناهندگان كه از بيمهاى زمان بد پناه مى برند و آرامش مى يابند.

و اميدواران را چه بسا عرق شرم سيل آسا فرا مى گيرد و او آنها را رهائى مى دهد.

خداوند براو، مقام تقرب داده، و دوستى به اورا تقرب و دوستى خود دانسته است.

فردا كه به امر پروردگار، به همه خلايق داد و دهش و عطاى او نصيب مى شود، دشمنان او از آتش دوزخ بر خوردارند و دوستانش از باغهاى بهشت.

هر گاه از مقام على عليه السلام خواسته باشيى چيزى درك كنى، گرد و غبار ميدانهاى جنگ را ببين، زمانى را كه آتش چنگ بالا گرفته، و اوست كه تيغ كار نوازش، همچون مار بر سر دشمان بيجان است، و نيزه او از كافران و جنايت پيشگان سيراب مى گردد، و پرچم دشمنان همراه جمجمه سرشان بر خاك هلاك سرنگون مى شود.

باز در مقام او، از سرزمين"خم" بپرس كه چگونه برگزيده فضائلش در آنجا به مردم آشكار گشته است.

واى به حال دشمنانى كه لگام شان بگردن و لجام گسيخته خواهند بود.

/ 227