اى مانده ز كعبه محبت مهجور
با حب عمر، دم مزن از مهر نبى
بما رسيده حديث صحيح مصطفوى
كسى نكرده ز امت بدين حديث عمل
اى طالب علم دين ز من گير خبر
خود را برسان به شهر علم اى غافل
نبى چون وارد خم گشت بر سر منبر
نهاد بر سر او تاج وال من والاه
و ليك آنكه به بخبخ نمود تهنيتش
فتاد بر سر حارث ز غيب سنگ قضا
چه گشت منكر نص غدير، آن غدار
افتاده ز راه مهر صد منزل دور
كى جمع توان نمود با ظلمت نور
كه هست بعد پيمبر امام هشت و چهار
بغير پيرو آل و ائمه اطهار
تا چند دوى در بدر اى خسته جگر
شو داخل آن شهر، و ليكن از در
خليفه كرد على را به گفته جبار
ز امتش بگرفت از براى او قرار
بكرد از پى اقرار خويشتن انكار
چه گشت منكر نص غدير، آن غدار
چه گشت منكر نص غدير، آن غدار
از دورى راه خويشتن يادكن
از بى كسى مردن خود ياد آور
از دورى راه خويشتن كن يادى
در راه طلب چه خفته اى اى غافل
برخيز چه خفته اى رفيقان رفتند
خندان منشين كه جمله ياران عزيز
اى بنده طول امل و حرص و حسد
اين سر كه زباد نخوت امروز پر است
تا چشم زنى رسيده وقت سفرت
بر روى زمين خرام و غفلت تا كى
از وادى معصيت بيا زود گذر
گويى كه كنم توبه پس از پيريها
سالك هوس عالم بالا نكند
هر دل كه زياد مرگ معمور شود
خواهى نشود گلشن دل چون بيشه
بر پاى درخت امل و حرص و حسد
پيوسته زياد مرگ مى زن تيشه
آماده ز بهر سفرت زادى كن
در ماتم خود نشين و فريادى كن
آماز ز بهر سفرت كن زادى
برخيز كه از قافله دور افتادى
غافل چه نشسته اى عزيزان رفتند
با سوز دل و ديده گريان رفتند
فردا است كه اعضاى تو از هم ريزد
تا چشم زنى بود پر از خاك لحد
فردا است كه در جهان نماند اثرت
از زير زمين مگر نباشد خبرت
كاين مرحله هست بى خوف و خطر
از مرگ جوانان مگرت نيست خبر
پا بند الم ز پاى دل وا نكند
حقد و حسد و حرص در او جا نكند
بر كن تو نهال حرص را از ريشه
پيوسته زياد مرگ مى زن تيشه
پيوسته زياد مرگ مى زن تيشه