ترجمه الغدیر جلد 22
لطفا منتظر باشید ...
اين قصيده
- كه در ديوان اين شاعر آمده
- بر سيصد و هشتاد و چهار بيت بالغ مى شود، و درآن امير المومنين عليه السلام را مدح مى كند، و با برهانهاى قومى، امامت او را به اثبات مى رساند، و سر انجام به مرثيه امام سبط شهيد
- صلوات الله عليه
- مى پردازد، كه ابيات بالا را از آن آورديم. نيز قصيده اى دارد كه امير مومنان عليه السلام را در آن مدح كرده، و گفته است:
- دوستى و عشق زيبايى تو، همان گوهر واقعى است، كه درياها چنين گوهرى را نمى توانند ببخشند.
- پس برخيز در مجلس ما، با بازوان ظريف خود، پيمانه هاى بزرگ را بگردان.
- چشمانش به عاشقان پيغام مى دهد، كه تيغ مژگانم بترسيد و حذركنيد.
- زندگى را با شرابى خوش كن، كه اندوه را مى زاديد.
- با نزديك شدن تو، روان ما مسرت و صفا مى پذيرد، و سنگهاى بى زبان به گفتار مى آيند.
- پيمانه تو، آتش اندوه را خاموش مى كند، و شگفتا كه پيمانه هاى باده، آتش مى پراكنند.
- هر گاه خرد ما را به قتل برسانى، پديد آرنده خرد، به خونخواهى بر خواهد ساخت.
- در كف خوبرويى با لبان درشت و سياه، كه جون زيبائى اش نمايان شود خرد و عقل پرواز مى كند.
- سر خرويى كه رنگش را در پيمانه منعكس كرده، تو گويى كه اين سرخى ازكاسه نيست، كه مى چرخد.
- اندامش بر اندام نيزه ها طعنه مى زند، و نگاههايش در خونريزى و تواتمندى بر نيزه ها سبقت مى گيرد.
- قسمت پايين"كفل" اندامش، سنگينى خود را بر من بيان مى كند، و قسمت بالايش"كمر"، بر آنم مى دارد كه دست بكمرش بگيرم.
- اوست خونريزى را بر شيران بيشه آموخته، و رميدن را به آهوان ياد داده.
- من از سرخى گونه هاى او در شگفتم، كه هرگاه به چشم من بر خورد زردى رخسار مرا موجب مى شود.
- گردن و بناگوش او، گويى از سيم و نقره، و رخسار مى از زردى طلا است.
- چهره او، براى من، همچون باغ و گلزارى است كه مرا از هرباغى بى نياز مى كند. نگاهش، ساقى وار است كه در آن سرخى دويده است.
- گونه و دندان و چشم و چهره او، همچون گل سرخ و اقحوان و نرگس و گلناراست.