ترجمه الغدیر جلد 22
لطفا منتظر باشید ...
- پاسخ مى دهم: هر گاه احوال كسى را كه تو مالك وجود اويى، بدانى، - خواهى دانست كه من نويسنده اى هستم، كه جمال و كمال ترا، در نوشته هايم مى نمايانم. - " الف " اشعار و آثار من، اندام كشيده ترا از " الف " قامت زيباى تو گرفته است. - " ميم " در آثار من، گويى گردى دهان پر تبسم و شيرين تو است، و نقطه پايان اشعار من، به مشك خال تو ختام مى يابد. - " صاد " در اين نوشته ها، نمودار آن آبدانهايى است كه در روز در گذشت تو از اشك چشم من لبريز گشته است. - دندانه " سين "، نشانى از طره و جعد مشكين تو، كه مرا در كمند و دام خويش بداشته است. - " دال " همچون بنا گوش تو، كه به دست دلال و ناز، مرا آشفته داشته است. - و قطعه هاى كلامم، از دل پاره پاره و ترسانم حكايت مى كند، كه بدامن تو پناه آورده است. - تركيبات شعرم، همچون گردنبندهايى زيبا، كه گردن نكورويان را آرايش داده است. - آنگاه كه همه سطور اين سروده ها به پايان رسد، و كمال ترا بستايد، - چون ياقوتى خواهد درخشيد، و به زبان حال خواهد گفت، كه من به مرد اين ميدان نيستم"كه ترا كماهر حقه بستايم". - بلكه اين بخشى از حديث اشتياق است، كه هر گاه انگيزه دوستى نبوده، در اين ميدان طبع ازمايى نمى كردم.
و درابيات زير، كلام امير مومنان عليه السلام را، در شعر نشانده و تضمين كرده است:
هر گاه بخواهى فرماونراى كسى باشى، بر او احسان كن، و هر گاه بخواهى با كسى برابرى كنى، از او اظهار بى نيازى كن، - و اگر داراى عزت و قدرت هستى، و خواستى خوار و زبون گردى، حاجت خود پيش او ببر، آنگاه اسير او خواهى شد.
بخشهايى از تاريخ زندگانى اين شاعر، و ستايش اشخاص را كه در حق او كرده اند، از كتابهايى چون " نشوه " و " طليعه " و صفحات " اعيان الشيعه ""ص 57 - 46 جلد بيست و ششم" انتخاب كردم.