ترجمه الغدیر جلد 22
لطفا منتظر باشید ...
اى مصر، ترا مبارك و خرم باد باغى كه خوشه هاو ميوه هايش رسيده و در دسترس است خاكش در زيبايى همچون طلا، و آبش درزلالى همانند نقره شفاف است. نسيم آن، مشك را شرمسار كرده، و گلهايش هر گلى را ارزان داشته است. از آن هنگامى كه در سر زمين تو پياده شدم، ياران و دوستان را فراموش كردم پس خدا نگهدار چنان باغى كه شادابى و طراوت آن كافى و لذتبخش است پرندگان آن مايه تسلاى خاطرند، و نغمه موزون شان همه جا فراگير شده است.
آنكه خواهد در آن ديار، خوشبخت زندگى كرده، و از گذران دلپذيرى برخوردار شود.
بايد بسراغ دانش و دانشيان رود، و نادانى را مانع و پرده اى بر آن بشمار آورد، زيرا در اين شهر علم پزشكى و منطق در يكسو، و نحو و تفسير در سوى ديگرى آرميده است.
با وجود چنين محضر علمى، بايدش مجلس درس و آموزش، و متن شرح و حاشيه يكسو نهد.
اى روزگار، تا كى و تا چه وقت، با حوادث خود، ايام مرا تيره مى دارى؟ - و اين آيين تست كه، با هر فاضل بلند همتى اين چنين رفتار مى كنى. - آرزوها را دگرپگونه جامه عمل مى پوشانى، كاستى و حرمان را در آرزوها جايگزين مى گردانى. - هر گاه تو مرا از آن گروهى مى پندارى، سوگند بجان و زندگانيم كه سست گمانى است. - اين عذاب و شكنج را از من برگير، وگر نه پيشگاه حضرت استاد شكوه خواهم برد.
در ص 440 و 441 " خلاصه الاثر " چنين گويد: " پيامبر- عليه الصلوات و السلام- را زيارت كرد، آنگاه به گردش پرداخت، پس سى سال به جهانگردى ادامه داد، و در آن هنگام به حلقه بسيارى از دانشمندان درآمد، سپس برگشت و در ديار عجم مسكن گزيد، تا جائيكه گويد: به اصفهان آمد و خبر آمدنش به گوش شاه عباس رسيد، شاه عباس پيشنهاد كرد كه رياست علما را بر عهده گيرد، پس اين سمت را، بر عهده او گذشت و مقامش را بالا برد، و كارش بالا گرفت، الا اينكه با مذهب پادشاه كه زندقه بود همراهى نداشت در انتشار شهرتش در بلاد اسلامى كوتاهى كرد، و تنها نكته اى كه قابل ذكر است، اينكه در محبت اهل بيت غلو مى كرد." امينى مى نويسد: چقدر جسارت مى خواهد، كه يك نفر درباره مومنى كه شهادت مى دهد كه: خدا پروردگار من است، اين چنين ناسزايى بگويد، و مردى را كه در روزگار خود مورد احترام و دوستار خاندان على عليه السلام بوده است، به زندقه نسبت بدهد. و آشكار است كه اين ملك نيكبخت، چقدر در دين و مذهب و اعمال و رفتار و ترك منهيات اهتمام داشته، و جز بر مذهب بزرگان عصر خود- كه شيخ بهائى از جمله آنها است- نبوده است، و از او جز احترام و موالات عترت پاك پيامبر عليهم السلام و تاييد حق آنها چيزى مشاهده نشده، اما گوينده آن روايت، در حق او دشمنى و كينه به خرج داده، و پروايى در اين خصوص بخود راه نداده، و در گفته خود مبالاتى نداشته است، و اين خوى ناپسندى است كه از چنين كسانى بعيد نيست.
و كاش مى دانستم كه اين شيخ بزرگوار ما، درباره محبت اهل بيت پيامبر- صلوات الله عليهم- چه غلوى كرده است؟ آرى، شيخ بهائى غلوى نكرده، لكن كسى كه اين اظهار نظر را كرده، فضائل بيشمارى را كه خداند بر اهل بيت رسول الله عليهم السلام مرحمت كرده، و هر عظمتى را كه بر آنها نصيب داشته، غلو شمرده است و اين عادت دشمنان گذشته و حال اهل بيت است، و شكوه ما همه بر خداست.