پس از مرگ يزيد در سال 64 تا كشته شدن ابن زبير به دست حجّاج در سال 73، حكومت اموى بر حجاز تسلّطى نداشت. در اين دوره، شهر مدينه تحت سلطه زبيريان بود. وقتى عبدالملك بر عراق مسلّط شد، حجّاج را با سپاهى عظيم به جنگ عبداللّه بن زبير فرستاد و ابن زبير به دست حجّاج كشته شد و او از طرف عبدالملك، حكومت حجاز را عهده دار گرديد و بيش از بيست سال بر حجاز و عراق حكم راند و در اين مدت، حكومت وحشت و اختناق و ترور را بنا كرد و مردم را به كوچك ترين اتهام مورد ضرب و شتم و قتل عام قرار مى داد. در چنين شرايطى، امام(عليه السلام)چگونه مى توانستند بدون يار و ياور و احتمال تأثير در مردم، عليه دستگاه حاكم اقدامى كنند؟ ظاهراً بين امام(عليه السلام)و حجّاج برخورد تندى صورت نگرفته باشد و علت آن يكى موضع گيرى امام(عليه السلام)براساس تقيّه بود كه از اظهار مخالفت و بهانه دادن به دست دشمن سفّاكى چون حجّاج امتناع مىورزيدند و ديگرى دستور عبدالملك به حجّاج بود.پس از واقعه كربلا، روش مبارزاتى امام طورى بود كه از ديد حكومت، حضرت «الخيرُ الّذي لا شرَّ فيه» لقب گرفتند. اما از ديد حجّاج، اقدامات زيربنايى و سازنده امام(عليه السلام)براى حكومت، بسيار خطرناك بود. از اين رو، حجّاج براى تعرّض به حريم امام سجّاد(عليه السلام) به دنبال اجازه خليفه بود. بدين روى، او طى نامه اى به عبدالملك نوشت: اگر ثبات و دوام حكومت را مى خواهى، على بن الحسين را به قتل برسان.عبدالملك در جواب نوشت:از خون بنى هاشم بر حذر باش و آن را حفظ كن; زيرا من ديدم كه آل ابوسفيان هرگاه در ريختن خون آنان حريص بودند، مدت كمى نگذشت كه خدا حكومت آنان را از بين برد.(38)