4. نظر امام (عليه السلام) در مورد عمر بن عبدالعزيز
عمر بن عبدالعزيز از كسانى بود كه پس از شهادت امام(عليه السلام)به خلافت رسيد، ولى امام سجّاد(عليه السلام)پيش از آن، روش سياسى او را افشا كرده بود.عبداللّه بن عطاء تميمى مى گويد: با على بن الحسين(عليه السلام) در مسجد بودم، ناگاه عمر بن عبدالعزيز از آن جا گذشت، درحالى كه كفش هاى بندنقره اى در پا داشت و از گستاخ ترين مردم بود. گفتم: پناه بر خدا ! اين شخص فاسق بر مردم ولايت دارد؟ امام(عليه السلام)فرمودند: «بلى، اما ديرى نخواهد پاييد كه مى ميرد، در حالى كه اهل آسمان او را لعنت كرده و اهل زمين بر او مى گريند.»(43)امام(عليه السلام) با اين سخن، از ظاهرنمايى هاى عمر در آينده پرده برداشتند و بيان كردند كه اگرچه او تظاهر به زهد و پارسايى مى كند و از ستم هاى بنى اميّه بر اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) جلوگيرى به عمل مى آورد، ناسزا گفتن به اميرالمؤمنين(عليه السلام) را منع مى كند و فدك را به بنى هاشم برمى گرداند، اما تمام اين كارها رياكارى و بر اساس نقشه هاى سياسى است كه مى خواهد پايه هاى حكومت خود را استوار سازد تا بدين وسيله، مردم اغفال شوند و مطيع و منقاد او گردند; چرا كه او به خوبى مى داند مردم از جنايات و اعمال ننگين اجداد و نياكان ناپاكش متنفّر و بى زارند. از اين رو، روش حكومتى خود را براى فريفتن مردم، تغيير مى دهد.بنابراين، اگر او واقعاً زاهد و عابد بود و از طغيان و سركشى در برابر اوامر خدا بيم و هراس داشت، مى بايست ابتدا اصل خلافت را، كه به ناحق تصاحب كرده بود، به اهلش برمى گرداند و به امامت و زعامت امام سجّاد(عليه السلام)و فرزندانش كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)بارها فرموده و نامشان را ذكر كرده بود، اعتراف مى كرد.بنا به نقل طبرى، وقتى عمر بن عبدالعزيز در روزگار حكومت وليد بن عبدالملك به سال 87 هجرى، فرماندار مدينه شد، جمعى از فقهاى آن شهر مانند عروة بن زبير، ابوبكر بن سليمان بن ابى خيثمه، سليمان بن يسار و برخى ديگر را دعوت كرد تا بر امور دين نظارت داشته باشند و هنگام انحراف، او را هدايت كنند تا از طريق حق نلغزد و راهى دوزخ نشود.(44) اگر او در پندار خود صداقت داشت و واقعاً درصدد يافتن راه حق بود، پس چرا از امام سجّاد(عليه السلام) و فرزند بزرگوارشان امام باقر(عليه السلام)، كه از نظر فقهى و علمى از همه بلند پايه تر بودند، دعوت نكرد؟او فدك را نيز به بنى هاشم برگرداند، در صورتى كه تمام ارزش فدك و غيرفدك كه امويان غصب كرده بودند، در برابر مقام خلافتى كه خداوند براى اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) قرار داده بود، به پشيزى نمى ارزيد. آيا هيچ ظلمى از اين بالاتر نسبت به خاندان پيامبر(عليهم السلام) قابل تصور بود كه حقّشان را به آن ها برنگرداندند و به مردم اعلام نكردند كه ايشان از ما ـ كه بدون رضاى خدا بر مسند امور قرار مى گيريم ـ برترند؟عمر ابتدا مى بايست يوغ گمراهى را على رغم موافقت يا مخالفت اطرافيان، از گردن خود برمى داشت; مخالفت تمام اطرافيان و حتى تمام مردم در برابر خشنودى خدا ناچيز بود. اما او نه تنها اين كار را نكرد و خلافت را به صاحبان اصلى اش برنگرداند، بلكه وقتى خليفه شد، چهره واقعى خود را از لابه لاى بعضى گفته ها و كردارهايش نمايان ساخت.در زمان خلافتش، بر مقرّرى هاى شاميان، كه طرفدار بنى اميّه بودند، ده دينار افزود، ولى مردم عراق را به جرم آن كه به آل على(عليه السلام)تمايل داشتند و در خط بنى اميّه نبودند، از آن محروم كرد.(45)وى همچنين به دليل حمايت علنى و آشكار ابوطفيل عامر بن واثله(46) از امام على(عليه السلام) و نقل فضايل آن حضرت و فرزندان معصومش، دستور داد او را از حقوق بيت المال محروم سازند! و چون ابوطفيل به اين كار عمر اعتراض كرد، در جواب اعتراض او گفت: «من شنيده ام شمشيرت را جلا داده و سر نيزه ات را تيز كرده و تيرت را به كمان گذاشته و سلاحت را آماده ساخته اى و در انتظار امام قائم به سر مى برى تا ظهور كند! بنابراين، هر وقت آمد سهم تو را خواهد داد!» ابوطفيل در مقابل گستاخى و زخم زبانى كه عمر زد، به او گفت: «جواب خدا را هم همين طور خواهى داد؟» عمر در مقابل سخن ابوطفيل شرمنده شد و سهميه او را داد.(47)جاى بسى شگفتى است كه عمر حق اين مرد صحابى و يكى از دوست داران راستين اميرالمؤمنين(عليه السلام) و خاندانش را ـ كه زندگى اش به آن بستگى داشت ـ مى گيرد و در مقابل، همزمان با آن، كنيزكى را به قيمت ده باغ و بستان مى خرد و به يكى از جوانان بنى اميّه ـ كه از فرزندزادگان عثمان بود و به آن دختر عشق مىورزيد ـ مى بخشد!(48)آنچه در پايان اين بحث بايد گفت آن است كه تمام كارهاى به ظاهر مردم پسندانه عمر بن عبدالعزيز براى جلب دل هاى مردم به سوى خود بود تا بهتر بتواند بر آنان حكم راند، و گرنه او نيز همچون نياكانش، دلى آكنده از عداوت و دشمنى با آل على(عليهم السلام) داشت; چرا كه از درخت تلخ، هرگزميوه شيرين به ثمر نخواهد نشست.