وصال بعداز هجران - کرامت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کرامت - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

وصال بعداز هجران

در سال 1380 بود كه تركمان استرآباد را غارت كردند و اكثر آنها را باسيري بردند سيد نعمه الله گويد وقتي كه از زيارت حضرت ثامن الحجج علي بن موسي الرضا ع مراجعت مينمودم اتفاقا وارد آنجا شدم ، يكي از افاضل و خوبان از سادات آنجا برايم نقل كرد كه از جمله كسانيكه باسيري برده شد دختري بود كه او براي مادرش يگانه فرزند بود ، و پيوسته به مفارقت و جدائي و هجران آن دختر گريه ميكرد ، و راهي براي پيدا كردن دختر خود نميديد مگر آنكه به ذيل عنايت حضرت رضا ع متوسل گردد تا بلكه ازاين راه فرج و گشايشي در كار او پديد آمده و بملاقات دختر خود نائل آيد ، بنابراين از محل مسكوني خود به مشهد مقدس رفته و در آنجا مجاور شد و هر روز بكنار مرقد منور حضرت رضا ع ميرفت و عرض حاجت ميكرد .

و اما آن دختر چون گرفتار و اسير گرديد در معرض فروش درآمد و دست بدست افتاد تا اينكه او را به بخارا بردند ، از قضا يكي از مومنين آنجا شبي در عالم خواب خود را در دريائي گرفتار غرقاب ديد تا بجائيكه نزديك بود غرق شود ، ناگاه دختري دست او را گرفته و از آن دريا بيرون آورد و نجاتش داد ، در اين حال از خواب هولناك بيدار شده و بفكر تعبير خواب شد .

هنگام صبح از خانه بيرون آمد و بكاروانسرائي براي خريدن بعضي از نيازمنديها رفت ، يكي از تجار او را بخريدن كنيزي كه در اختيار داشت ترغيب و تحريص نمود ، وقتي كه كنيز را ديد شناخت ، زيرا اين همان بود كه در عالم خواب او را ديده بود ، او را خريد و بخانه آورد و پس از سئوال ازاصل و نسب دانست كه بدست افرادي اسير و باين روز افتاده است ، روي همين اصل باو ترحم نموده و عنايت بسيار كرد و او را بازدواج يكي از چهار پسر خود مخير كرد .

دختر گفت هر كدام از ايشان با من شرط ميكنند كه مرا بزيارت حضرت علي بن موسي الرضا ع برسانند او را مايلم ، يكي از آن پسران اين شرط را پذيرفت و با او ازدواج كرد و هر دو باتفاق بزيارت حضرت روانه شدند و در بين راه دختر بيمار شده و بهمانحال وارد مشهد مقدس شدند .

چون حال بيمار سخت ناراحت بود بناچار او را در حجره اي خواباندند و شوهر با گريه و زاري و توسل بكنار مرقد منور حضرت رضا ع روان شد و دعا كرد و از خداوند متعال خواست كه خدمتگزار و پرستاري برساند تا از آن مريض پرستاري نمايد ، بعد از دعا از روضه منوره بيرون آمده و داخل مسجد گرديد ، در اينحال پيرزني را ديد ، باو گفت اي مادر من غريبم و عيالي بيمار دارم ، تمنا دارم چند روزي بعنوان پرستاري و كمك ما را درياب ، البته علاوه بر پاداش اخروي از اجر دنيوي نيز بهره مند خواهي بود پيرزن پيشنهاد او را پذيرفته و با آن مرد بمنزل رفت و كنار بيمار نشست وقتي كه چادر را از روي آن مريضه برداشت فرياد كشيد بخدا قسم اين دختر من است سپس بيهوش بروي زمين افتاد ، دختر چشم باز كرد و مادر خود را ديد خوشحال گرديد و همين خوشحالي و شعف باعث بر رفع بيماري او شد و از بركت توسل به ذيل عنايت امام رضا ع هر دو به حاجت خود رسيدند .

نسيم قدسي دمي گذر كن ببارگاهي كه لرزد آنجا

مسيح را لب ذبيح را دل خليل را دست كليم را پا

نخست نعلين ز پاي بر كن سپس قدم نه بطور ايمن

كه در فضايش ز صيحه لن فتاده بيهوش هزار موسي

مهين مطاف شه خراسان امين ناموس ضمين عصيان

سليل احمد خليل رحمان عي عالي ولي والا

/ خزيفه الجواهر با تغيير عبارت

/ 61