ميرزا قهرمان كحال زنجاني نقل نمودكه درنزديكي قزوين ارباب يكدهي چشمش آب آورد بودمرااحضارنمودرفتم معاينه كردم ديدم يكيازچشمهايش پرشده وقت ميل زدنش است گفتم اين يكي راميل ميزنم بشرطاينكه سه روزبرپشت خوابيده تكان نخوريد مخصوصاسرنبايدحركتي كندقبول كردم من خدمتم راانجام دادم همينكه آب چشم را گرفتم وچشم بديدآمدفوري ازوجدبرخواست ونشست من گفتم آقاچرانشستي گفت توخدمتت راانجام دادي ديگربعدازين بتومربوطنيست گفتم خدمت عمده من بعد ازاينستكه زخم چشم راببندم نگذارم نورضايع شودگفت خداوندچشم مراگرفته بود اكنون بازكردگفتم خداوندبيك سبب چشم تراگرفته بودوبيك سبب هم باز ميكندوآن سبب هم همين ميلي استكه بدست من داده باهمان شرطيكه من عرض كردم گفت البته خداوندعالم بوسيله شماچشم مرابازكرداماآنچه راكه موهبت فرمود ديگربازنميستاندخلاصه من هرچه اصراركردم اوامتناع ورزيدبالاخره گفت هرچند روزدراينجابماني مهماني محترم والااگرحالاتشريف ببري خلعت وزحمتانه تو حاضراست هماندم امركردبراي من خلعت ووجهي نيزآوردندمن گفتم من خلعترادر مقابل نتيجه عمل ميگيرم ولي عمل من كه داراي نتيجه نشدخلعت بمن گوارانميشود گفت ملعت وحق الزحمه تودرمقابل همان عملي است كه انجام داده اي امانتيجه باخدااست ملخص اينكه بااين بحث واستدلال گذرانيدوبحرف من وقعي نگذاشت من ماندم تانتيجه اين استبدادراباونشان بدهم فرداديدم كه آمدندسراغمن بيا چشم آقامختصردردميكندگفتم مختصرنيست مفصل خواهدبودرفتم عرض كردم عمل مراناقص گداشتي اين دراثرآنست گفت هرچه شده ازناحيه خودم شده توقصوردر خدمت نكرده غرض دردشدت كردوچشم ورم نمودونورچشم ضايع شددوسه روز مانده باشكات دردپرداختم بعدخلعت وزحمتانه راباصرارقبول كرده مرخص شدم بعدازدوسال بازگذارم بان ده افتادباحوال پرسي وي رفتم ديدم آن يكي چشمش وقت عملش رسيده است گفتم اگربعرض من عمل ميكنيدمن اقدام بخدمت نمايم حاضر شدمنهم عمل كردم اونيزعمل بدستورمن كردتااينكه عمل ناجح شدچشمش بديدآمد ايندفعه خوشحال مراجعت كردم