يكي از قضاياي بسيار عجيب و شگفت آور ، پيرامون جزاي اعمال ، داستان حافظ قرآن شدن يك پيرمرد بوده كه در روستاي ساروق زندگي ميكرده و اين موهبتي الهي بوده كه در اثر ترك معصيت و عبد بودن خداوند متعال باو داده شده است .اينك اصل داستان را بخوانيد نام او محمد كاظم بود و هنوز مشهدي و كربلائي نشده بود و نيز بزيارت خانه خدا نرفته بود .در روستاي ساروق فراهان اراك مشغول كار كشاورزي بود يكسال ، روحاني و مبلغي كه براي تبليغ و بيان احكام وحلال و حرام الهي بروستاي او آمده بود در منبر و سخنراني خود ، از خمس و زكات ، مسائلي را گفت و توضيح داد كه كسانيكه گندمشان بحد نصاب برد و زكات و حق فقرا را ندهند ، مالشان مخلوط بحرام ميشود واگر با عين پول آن گندمهاي زكات نداده ، خانه تهيه كنند يا لباس و با آن نماز بخوانند نمازشان در آن خانه و در آن لباس باطل است .محمدكاظم چون ميدانست صاحب زميني كه او در آن كار ميكند اهل پرداختن زكات و حق فقرا نيست باين فكر فرو رفت كه پس مال او مخلوط بحرامست و زندگي او با پول حرام و يا مشتبه حرام اداره ميشود .به صاحب زمين مسئله پرداخت زكات را يادآوري كرد ولي او زير بار نرفت ، از اينرو محمدكاظم تصميم گرفت از آن روستا هجرت كرده و در جاي ديگر مشغول كار شود ، كه اجرت او حلال و پاك باشد .چند سالي خارج از آن روستا بفعاليت پرداخت تا اينكه از او خواستند بروستاي خود برگردد و زميني با مقداري گندم در اختيار او گذاشته كه خودش مستقلا براي خود كشاورزي كند او همانسال اول نصف آن گندم را شايد بعنوان پرداخت زكات بفقرا داد و نصف ديگر را در زمين پاشيد و خدا به زراعت او بركت داد بحدي كه بيش از معمول برداشت كرد و از همان سال ، بنا گذاشت كه نيمي از برداشت خود را بفقرا دهد و با اينكه تعداد زكات يكدهم يا يك بيستم است هر ساله نصف محصول خود را بفقرا و مستمندان ميداد .يكسال ، هنگام برداشت محصول پس از چند روز كه خرمنش را كوبيده بود مشغول باد دادن خرمن شده بود كه كاهش جدا شود .نزديك ظهر شد باد ايستاد و هوا گرم شد و نتوانست بكار خود ادمه دهد ، مجبور شد بخانه برگردد .در راه ، يكي از فقراي روستا باو ميرسد و ميگويد امسال از محصولت چيزي بما ندادي و ما را فراموش كردي ! محمدكاظم باو ميگويد خير فراموش نكردم ولي هنوز نتوانسته ام محصولم را جمع كنم ، او خوشحال ميشود و بطرف ده ميرود اما محمدكاظم دلش آرام نميگيرد و بمزرعه برگشته مقداري گندم با زحمت زياد جمع آوري ميكند كه براي آن فقير ببرد .قدري علوفه براي گوسفندانش ميچيند و گندمها و علفها را بر دوش ميگذارد و روانه دهكده ميشود .بباغ امامزاده مشهور به هفتاد و دو تن كه محل دفن چندين امامزاده از جمله دو امامزاده بنام شاهزاده جعفر و امامزاده عبيدالله صالح و يك قسمت بنام چهل دختران است ميرسد .براي استراحت روي سكوئي در كنار درب باغ امامزاده مينشيند و گندم و علوفه را كناري ميگذارد .در اين لحظه ميبيند دو جوان بسيار زيبا و جذاب دارند به نزد او ميايند و وقتي باو ميرسند ميگويند نمي آيي برويم در اين امامزاده ، فاتحه ئي بخوانيم ؟ محمدكاظم ميگويد ميخواهم بمنزل بروم واين علوفه را برسانم .ولي آنها ميگويند خيل خوب حالا تو با ما بيا فاتحه اي بخوانيم و آنها از جلو و محمدكاظم از دنبال ، روانه امامزاده ميشوند ، آنها اول بامامزاده جلوتر وارد ميشوند و فاتحه اي ميخوانند و سپس بامامزاده بعدي ميروند و داخل امامزاده ميشوند و آن دو نفر مشغول خواندن چيزهائي ميشوند كه محمدكاظم نمي فهمد .در اينجا محمدكاظم متوجه ميشود كه دراطراف سقف امامزاده ، كلمات روشني نوشته شده است و يكي از آن دو نفر باو ميگويد چرا چيزي نميخواني ؟ محمدكاظم ميگويد من ملا نرفته ام و سواد ندارم او ميگويد بايد بخواني .آنگاه دست بسينه محمدكاظم ميگذارد و فشار ميدهد و ميگويد حالا بخوان ! محمدكاظم ميگويد چه بخوانم ؟ آن آقا آيه اي را ميخواند و ميگويد اينطور بخوان .محمدكاظم آيه را ميخواند كه تمام ميشود برميگردد كه بان آقا حرفي بزند و يا چيزي بپرسد ميبيند هيچكس همراهش نيست و خودش تنها در داخل حرم ايستاده و ناگهان دچار حالت مخصوصي ميشود كه بيهوش روي زمين ميافتد .هنگاميكه بهوش ميايد احساس خستگي شديد ميكند و ضمنا باين فكر فرو ميرود كه اينجا كجاست و او در اينجا چه ميكند ؟ و سپس از امامزاده بيرون ميايد و بار علوفه و گندم را برميدارد وروانه دهكده ميشود ولي در ميان راه متوجه ميشود كه دارد چيزهائي ميخواند و آنگاه داستان آن دو جوان را بياد مياورد وخود را حافظ همه قرآن مي يابد !!! وقتي بمردم برخورد ميكند از او سراغ ميگيرند كه كجا بودي ؟ او چيزي نميگويد و با درنگ ، نزد پيشنماز روستا بنام حاج آقا صابر اراكي ميرود و داستان خودش را نقل ميكند .ايشان ميگويد شايد خواب ديده اي شايد خيال ميكني ! ! محمدكاظم ميگويد خير ، بيدار بودم و با پاي خود بامامزاده رفتم و همراه آن دو نفر چنين و چنان شد و حالا هم قرآن را حفظ دارم .آقاي حاج صابر اراكي ، قرآن مياورد و آيات مختلف را و چند سوره بزرگ را از او ميپرسد و او همه را از بر ميخواند !!! مردم دهكده دور او جمع ميشوند تا ببينند حاج آقا صابر در اينباره چه ميگويد ؟ حاج آقا پس از امتحانات فراوان بزبان محلي جمله اي ميگويد كه معنيش اينست كارش درست شده و يكمسئله مهمي برايش پيش آمده و نظر كرده شده است .و اين بود داستان كربلائي كاظم كه در اثر اجتناب از حرام و گناه و اهميت دادن بدستورات ديني ، مشمول لطف خدا و اولياء او شد و تا پايان عمر همه قرآن را حفظ بود و بطور شگفت آوري هر آيه اي را كه از او ميخواستند ميخواند و قبل و بعدش را هم ميخواند و از قرآن هم فوري پيدا ميكرد و نشان ميداد !! بالاخره بسياري از كساني كه كربلائي كاظم را ديده و امتحانش كرده بودند ميگفتند او در حكم يك كشف الايات و يك معجم المفهرس زنده آيات و كلمات قرآن بود كه ميتوانست يك آيه را حتي اگر در چند جا آمده بود بترتيب بخواند .يكي از فضلا گويد تسلط من بر سوره حمد و قل هوالله احد كه هر روز آنرا چند بار در نمازها ميخوانم باندازه تسلط كربلائي كاظم بر همه قرآن نيست .عده اي نقل ميكردند كه اگر رونامه اي را جلوي كربلائي كاظم ميگذاشتيم در هر كجاي روزنامه كه آيه قرآن وجود داشت ، بدون تامل دست روي آن ميگذاشت و نشان ميداد .بعضيها همين آزمايش را در مورد كتاب مغني كه از كتابهاي درسي طلاب است انجام داده بودن و او آيات قرآن را كه در هر صفحه آن كتاب بود نشان داده بود .حضرت آقاي رازي مينويسد كربلائي كاظم را براي نارحتي چشمش بمطب پروفسور صدوقي چشم پزشك معروف طهران بردم او را معرفي كرمد و گفتم اين مرد ، همان حافظ القرآن عصر ما است كه با نداشتن سواد و حافظه ، همه قرآن را بسبب اعجاز ، حافظ شده و شما هر آيه اي را از ايشان سوال كنيد بيدرنگ ميگويد آيه چندم كدام است ؟ قبل و بعدش چيست ؟ و عجيب تر اينكه هر آيه اي را بخوانيد از هر قرآن چاپي يا خطي ، ريز خط يا درشت خط فورا پيدا ميكند و نشان ميدهد .دكتر گفت آيه انما الخمر و الميسر در كدام سوره است ؟ او جواب داد .يك قرآن خطي نفيس كه در قفسه كتابهايش بود برداشت و بدست كربلائي كاظم داد و گفت پدر ! آيه انما الخمر را از اين قرآن نشان بده ؟ كربلائي كاظم ، قرآن را گرفت و باز كرد و گفت بفرمائيد .ديديم آيه مزبور در همان صفحه بود !!! دكتر صدوقي از ديدن اين امر تكاني خورده و گفت افسوس كه ما با داشتن اين آيات براي دين و مذهبمان حركت نميكنيم اگر چنين شخصي در آمريكا يا اروپا بود چقدر از او استفاده مادي و معنوي ميكردند و همه روزه او را در معرض نمايش و آزمايش قرار ميدادند .كسي ازعلماي ملاير گفته بود كربلائي كاظم يكماه رمضان در ملاير ميهمان من بود و من ه رچه ميخواستم او دعاهاي سي روزه ماه رمضان را ياد بگيرد نتوانست ! ولي به معجزه امام مان عليه السلام تمام قرآن را مستقيما و معكوسا تند و سريع بدون هيچ توقفي ميخواند .گاه بعضي از طلاب چندين جمله ازآيات مختلف قرآن را از سوره هاي متعدد گرفته و با هم تلفيق ميكردند البته تلفيق مناسب نه زننده و معلوم البطلان و ميگفتند كل كاظم اين آيه در كدام سوره است ؟ او خنده اي ميكرد و ميگفت ناقلاگري ميكنيد ! جمله اول در فلان سوره و قبل و بعدش اين است و جمله دوم در فلان سوره و قبل بعدش چنين است و همچنين جمله هاي ديگر .يكي از علماء گويد مكرر او را امتحان كرديم ، هر آيه را از ميپرسيديم فورا ميگفت از فلان سوره است و عجيبتر آنكه هر سوره اي را ميتوانست بقهقرا بخواند ، يعني از آخر سوره تا اول آنرا ميخواند و نيز فرمود كتاب تفسير صافي در دست داشتم ، برايش باز كردم ، گفتم اين قرآنست و از روي خط آن بخوان .كتابرا گرفت چون در آن نظر كرد ، گفت تمام اين صفحه قرآن نيست ! و روي آيه هاي شريفه دست ميگذاشت و ميگفت تنها اين سطر قرآنست يا اين نيم سطر قرآن است و هكذا و مابقي قرآن نيست !! گفتم از كجا ميگوئي ؟ تو كه سواد عربي و فارس نداري ؟ گفت درست است ، اما كلام خدا نور است ، اين قسمت ،نوراني و قسمت ديگرش تاريك است يعني نسبتب بنورانيت قرآن مرحوم شهيد واحدي سيد عبدالحسين كه از سران فدائيان اسلام بود ايشان با زحمت از چند سوره ، كلماتي را بطوري كنار هم تنظيم كرده بود كه وقتي درمحضر جمعي از علماء آنها را خواند هيچيك از آنها حتي احتمال هم نداده بودند كه آن آيه اي از قرآن نباشد .ولي كربلائي كاظم باو گفت اين كلمه را از فلان سوره و آن كلمه را ازفلان سوره ديگر و تقريبا بيست كلمه را از بيست سوره همه را يك يك نام برد و قبل و بعد آن كلمه ها را از همان سوره اي كه نام ميبرد تلاوت ميكرد و گفت چند واو هم از جيب براي وصل كردن كلمات در بين آنها گذاشته اي و ميخواهي مرا امتحان كني اين عمل در حضور جمعي از علماء بود كه همه باو احسنت آفرين گفتند و حتي بعضي از بزرگان از جا برخاستند و دست او را بوسيدند .مرحوم آيه الله العظمي حاج سيد محمد تقي خونساري پس از اينكه كربلائي كاظم را امتحان كردند باو فرمودند آيا ميتواني قرآن را از آخر باول بخواني ؟ گفت آري .و شروع كرد بخواندن سوره بقره كه بزرگترين سوره قرآنست از آخرين آيه بطرف اول .آقاي خوانساري رحمه الله عليه فرمودند بسيار عجيب است ! من شصت سالست كه سوره قل هوالله احد را كه چهار آيه است ميخوانم و نميتوانم بدون فكر و تامل از آخر باول آيه بخوانم و اما اين مرد امل دهاتي سوره بقره را كه 286 آيه دارد بدون تامل مستقيما و معكوسا از حفظ ميخواند !!!