نجات -از-مرگ - کرامت نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
نجات -از-مرگ
آقاي آقاميرزامحمد نقفي طهراني فرمودمن بيروني منزل خودمانرابكسي اجاره داده بوديم يكشبي او مهماني داشت دراطاق خوابيده بوداونصف شب نگاه ميكندكه يكنفردرجلواطاق مهمان قدم ميزندنزديك ميايدكه بفهمداوكيست مبادادزدباشدميايدميبيند همان مهمان است پرسيده بودكه مگرخوابت نميبردگفته بودچرادرخواب ديدم كه سقف اطاق خوابيدازوحشت دويدم بيرون ازقضاهماندم كه قصه خوابرانقل كرد سقف پائين آمد