عامربن عبدالله حاكم مروميگويدكنارمرقدشريف حضرت رضاع رفتم ،درآنجايك نفرترك ديدم كه درناحيه بالاسرمرقدشريف ايستاده وبه زبان تركي سخن ميگفت ،ومن زبان تركي راميدانستم ،اوميگفت خدايااگرپسرم زنده است اورابه مابرسان .و اگرمرده است ،ماراازآن آگاه كن .عامرميگويدبه زبان تركي به اوگفتم چه شده ؟جاجتت چيست ؟گفت پسرم درجنگ اسحاق آبادبامن بود،اودرآنجا مفقودالاثرشد،وازآن پس ،هيچ اطلاعي ازاوندارم ،مادرش شب وروزگريه ميكند،من دراينجاازخداميخواهم كه ماراازحال اوباخبركند،زيرا شنيده ام دعادراين مكان شريف ،به استجابت ميرسد .عامرميگويدمن به آن ترك محبت وترحم كردم ،ودستش راگرفتم ،تاآن روزاورامهمان خودسازم ،وقتي كه بااوازمسجدكنارمرقدشريف بيرون آمديم ،ناگاه باجواني قدبلندكه خطوطي درچهره اش بود،ودستمالي برسرداشت باماروبروشد،وقتي كه جوان آن ترك را ديدباشوروشوق ،اورادرآغوش گرفت وبااومعانقه كردوگريه نمود،وهر دوهمديگرراشناختند،آن ترك ديداوپسرش است ،كه دركنارمرقدشريف ،از خداميخواست تاازپسرش خبري بيابد .من ازآن پسرپرسيدم چگونه دراين وقت به اينجاآمدي ؟درپاسخ گفت من درجنگ اسحاق آباد،به مازندران رفتم ودر آنجايك شخص گيلاني مراپناه دادوبزرگ كرد،اكنون كه بزرگ شده ام ازخانه براي يافتن پدرومادربيرون آمده ام ،نميدانستم كه پدرومادرم كجاهستند،در مسيرراه كارواني به خراسان ميامدند،من هم به آنهاپيوستم وبه اينجاآمدم و اكنون پدرم رايافتم .آن ترك گفت من يقين كرده ام كه دركنارمرقدشريف حضرت رضاع كرامات عجيبي رخ ميدهد،ازاين روباخودعهدكرده ام تاآخرعمر درمشهددرپناه اين مرقدعظيم بمانم ./عيون اخبارالرضاج 2ص 287 .